چکیده:
موانع فرهنگی تحزب در ایران (دوره اول تحزب) (1304-1288 ه.ش)
سالمی قمصری مرتضی*
* دانشگاه شهید بهشتی
در این پژوهش با رویکرد تاریخی به علل فرهنگی ناپایداری احزاب سیاسی ایران پرداخته شده است.
با پیروزی انقلاب مشروطه، مجلس شورای ملی آغاز بکار کرد و از دوره دوم مجلس احزاب رسما کار خود را آغاز کردند.
اما شکل گیری احزاب در ایران شکل متفاوتی داشت. زیرا مناسبات جامعه از لحاظ ساختاری، بر اساس همان مناسبات قبل از مشروطه بود. و احزاب در زمین و زمانی متولد شده اند که ابدا متعلق به ایشان نبود. در این شرایط احزاب به جای بالا بردن میزان مشارکت مردمی در سیاست، (که یکی از کار ویژه های مهم احزاب است) مشغول زد و خود با رقبای خود بودند و کارشان از زد و خورد به ترور و تکفیر منتهی شد و نه تنها فضای منازعات سیاسی را آشتی پذیر جلوه ندادند، بلکه خود تبدیل به عاملی برای ستیز در جامعه شدند؛ زیرا واژه حزب، تقلیل معنایی داده بود و به همان انجمن های مخفی قبل از مشروطه اطلاق می شد. احزاب به جای جذب مردم، تنها به جذف قدرتمندان و متمولان مشغول بودند و هر جا هم که می توانستند کاری انجام بدهند، یا به دلیل درگیری بین احزاب، موفق به کار نمی شدند یا با اعمال نفوذ حاکمیت مستبد و بیگانگان، از صحنه فعالیت خارج می شدند.
روی هم رفته، احزاب از مجلس دوم که کار خود را شروع کردند تا مجلس پنجم، رشد نسبتا ناچیزی داشتند و بیشتر وقت خود را صرف کوبیدن و از میدان به در کردن رقیب می کردند و به جای رقابت سیاسی، دست به ستیز سیاسی می زدند. در این دوره، فرصت طلبان از احزاب به عنوان ابزار قانونی، بسیار سود بردند. مثلا رضاخان با استفاده از احزاب طرفدار خود در مجلس پنجم توانست قاجاریه را خلع کند و خود را شاه ایران بخواند. در نتیجه، احزاب ایران در اولین دوره فعالیت خود به صورت ابزار و آلت دست صاحبان قدرت جلوه کردند. این دوره، با عدم موفقیت احزاب و ظهور دیکتاتور از حکومت مشروطه، پایان یافت؛ زیرا با وجود احزاب سیاسی که از منادیان دوره مدرن بودند، باز هم مناسبات دوره قبل از مشروطه جاری بود. و قبل از این که ساختارهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مورد نیاز احزاب ایجاد شده باشد، خود احزاب متولد شدند که چون با ساختارهای موجود در تضاد بودند، نمی توانستند به طور جدی کار کنند. و تنها به صورت نمایشی ناقص از احزاب سایر ملل، به فعالیت خود ادامه می دادند.
خلاصه ماشینی:
"در این شرایط احزاب به جای بالا بردن میزان مشارکت مردمی در سیاست،(که یکی از کارویژههای مهم احزاب است)مشغول زدو خورد با رقبای خود بودند و کارشان از زدوخورد به ترور و تکفیر منتهی شد و نهتنها فضای منازعات سیاسی را آشتیپذیر جلوه ندادند،بلکه خود تبدیل به عاملی برای ستیز در جامعه شدند؛زیرا واژه حزب،تقلیل معنایی داده بود و به همان انجمنهای مخفی قبل از مشروطه اطلاق میشد.
این دوره،با عدم موفقیت احزاب و ظهور دیکتاتور از حکومت مشروطه،پایان یافت؛زیرا با وجود احزاب سیاسی که از منادیان دوره مدرن بودند،باز هم مناسبات دوره قبل از مشروطه جاری بود و قبل از اینکه ساختارهای سیاسی،اقتصادی،اجتماعی و فرهنگی مورد نیاز احزاب ایجاد شده باشد،خود احزاب متولد شدند که چون با ساختارهای موجود در تضاد بودند،نمیتوانستند به طور جدی کار کنند.
عملکرد احزاب در این دوره را میتوان بر اساس نظریه تعیینکنندگی محیط فرانک سورف، تحلیل کرد:زیرا احزاب،متأثر از محیط اجتماعی خود نتوانستند گلوله را تبدیل به رأی کنند و چون مناسبات حذفی در جامعه حاکم بود،اقدام به حذف مخالفان خود میکردند و اینگونه اعمال باعث میشد که احزاب عمده توان خود را به جای تهیه برنامه ساختاری برای نهادینه کردن دموکراسی در کشور،صرف خنثی کردن اقدامات رقبا کنند.
«تدوین قانون اساسی،ایجاد نهادها و سازمانهای دموکراتیک و حتی احزاب برای تحقیق و استمرار دموکراسی کفایت نمیکند،بلکه تحقق و استمرار دموکراسی نیازمند شرایط پایدارتری است که ریشه در اعماق جامعه انسانی دارد و به عبارت دیگر مادام که تحول اساسی در روحیه مردم و شرایط اجتماعی صورت نگیرد این نهادها و قوانین کالبد بیروحی خواهند بود که جز نام دموکراسی نشان دیگری ندارند»(نقیبزاده،1374:75)."