خلاصه ماشینی:
پایان افسانههای کرمانجی،گر چه بیشتر با جمله و عبارت: الف:«من هم به خدمت(نزد-پیش)شما آمدم؛ امیدوارم(آرزومندم-از خدا میخواهم)شما هم به آرزو (مراد)خود برسید»9همراه است امّا گاه پس از این عبارت،جمله و عبارتهای دیگی از سوی قصهگو افزوده میشود.
حتما دفعه دیگر برایتان شیرینی خواهم آورد»ص 14 -«من هم دیگ پلویی از آن جا[مجلس عروسی قهرمان قصه]با خود آوردم که به شما بدهم تا بخورید، امّا سگهای همسایه به من حمله کردند و دیگ بر زمین افتاد،و پلوها هم در میان کوچه ریخت.
2. افسانههای:«افروز پری»،«شاه سلطان مار و مهر نگار»،«تخته نردبازی شاه عباس»،«روزی خانواده بر سر زن است یا مرد؟»،«خوشقدم هنرمند»و«سالی که مرا عروس کردند!»که زنی(جوان)نقش اصلی را ایفا میکند و یا عقل و درایت و گاه سادهدلی خویش ماجراهای افسانه را از سر میگذراند.
(افسانه بهرام خارکس ص 37) -«پیرزنی که در آن نزدیکی و پشت گلبوتهای پنهان شده بود و به حرفهای دختران چوپان گوش میداد،با خود فکری کرد و بدون آن که دختران متوجّه او بشوند،از آنها دور شد و دوان دوان به سوی کاخ پادشاه رفت و هنگامی که به کاخ رسید،از نگهبان اجازه گرفت و به حضور شاه رسید و گفت:پادشاها!راز بزرگی دارم که اگر اجازه بفرمایید د رخلوت عرض کنم.
(افسانه درخت چهل دستان ص 78) -«شاه اسماعیل رو به پیرزن کرد و پرسید:ای مادر!
«پیرزن»در نقش فرعی و مشاور و یاریرسان به ضد قهرمان قصه -«شاهزاده که از عشق فاتک،پاک درمانده شده بود،چارهای اندیشید و نزد پیرزنی رفت و ماجرا را برای او تعریف کرد و گفت:اگر آن دختر را برایم بیاوری،تو را از مال دنیا بینیاز میکنم.
این عبارت در پایان پانزده افسانه از مجموعه افسانههای درخت چهل دستان به کار رفته است.