خلاصه ماشینی:
"سالهای سال معاصران را نظر این بود که شعر آنا آخماتووا در محدودهء نخستین دفترهای شعرش،یعنی منجوقها3،شبانگاه4و رمهء سفید5ثابت مانده است.
اما اگر شخص به آنا آخماتووای حاضر مراجعه کند و کار سه دههء گذشتهاش را به دقت بخواند بیگمان در بسیاری جاها نغمههای تازه و رسایش را میشنود و پیچهای گستاخانه و نامنتظری را در کیفیت شعرش میبیند که از مدتها پیش شکل گرفتهاند و در ذهن جایگیر شدهاند: روزگار سخت من مرا به رودی بدل کرد.
ناگهان،تسلیم و تمیکن به اراده و خواستی بیگانه،که نویسنده آن را به حرکت در میآورد اما در اختیار نمیگیرد و بدان جهت نمیدهد،جایگزین شور و نیروی شعرش میشود،شاعر به قماربازی بدل میگردد،که شور و حرارتش ما را به پیروی از او بر نمیانگیزد اما در عوض کنجکاویمان تحریک میشود(آک،زیاد رفته!) و بر سرنوشت این مردی که زندانی مزاج و طبیعت جوشان خویش گشته است و به هر بهانه میتواند الهام بگیرد و به خشم بیاید و دستخوش هیجانی شدید و غیر قابل اعتماد گردد،تأمل میکنیم.
نخست اینکه،این مسیر کمانی به چه منظور انتخاب شده است؟به این منظور که پس از این که«این مسیر کمانی را پیموده»به درون کاخ سلطنتی لوور راه یابد؟آیا این میتواند همان چیزی باشد که پل گوگن در سفر به جزایر دور دست اقیانوسیه در پیاش بود؟آیا این«مسیر»رمانتیک چیز بس پیشپا افتادهای نیست که ناگهان به واسطهء گستاخی و لذت ناشی از خطر کردن،از دیدگاهی نه چندان مساعد،به چیزی نه بیشباهت بی غرابت نامأجور-نامأجور از سوی لوور-بدل میگردد؟ به نظر من وازنه سنسکی نیازمند درک و دریافتی جدیتر و ژرفتر از«حقیقت مقدس»ی است که بتواند به او الهام ببخشد و به پروازهای خیالش جهت بدهد."