چکیده:
فصل مشترک میان فیلم و فلسفه،پرسش از هستی و دعوت انسان به اندیشیدن است. فلسفه به مثابه پرسش از هستی و اندیشیدن درباره هستی،انسان و وضعیت او در جهان، رویکرد منحصر به فردی برای مطالعه فیلم،به عنوان یک شکل هنری دارد.فیلم با نمایش شخصیتها،رویدادها و وضعیتهایی که ارتباط انسان با خود،خدا،دیگری و جهان را شکل میدهند،اندیشههای فلسفی را به گونهای ملموس مجسم میکند،چنان که ما میتوانیم برای سخن گفتن درباره تفکر فلسفی،که هایدگر آن را اندیشیدن عمیق به هستی میداند،به فیلمها رجوع کنیم. نکته مهمی که در مطالعه فلسفه در فیلم باید به آن توجه کرد،این است که ارتباط میان فیلم و فلسفه ارتباطی یک طرفه نیست.به همان ترتیبی که فلسفه میتواند اندیشهها و لحظههای نابی را در فیلمها بیابد،فیلم هم میتواند فلسفه را بر آن دارد که به خود و پرسشهایش از راههای جدیدتری فکر کند.بدین ترتیب،فیلم صرفا یک وسیله کمک آموزشی در کلاسهای فلسفه نیست،بلکه یک راه مؤثر و نوین برای اندیشیدن است. یکی از نمونههای موفق تبادل هنر و اندیشه در فیلم و فلسفه،پیوند سینمای مدرن با اندیشههای اگزیستانسیالیستی است.اندیشیدن عمیق به هستی،که مشخصه فیلمسازان مدرن و فیلسوفان اگزیستانسیالیست است،میان سینمای مدرن و فلسفه اگزیستانسیالیسم پیوندی عمیق برقرار میکند،حاصل این پیوند آفرینش فیلمهای ماندگار و بیان اندیشههای عمیق درباره وضعیت انسان در جهان است.تماشا و تحلیل فیلمهایی که حاصل اندیشه عمیق فیلمسازان به هستی،مطالعات فلسفی و خویشاوندی فکری آنها با فیلسوفان و نویسندگان بزرگ،است میتواند فرصت خوبی برای نگارش فیلم نامهها و تهیه فیلمهایی مبتنی بر مطالعات گسترده ادبی،هنری و فلسفی و اندیشه عمیق به هستی در سینمای ایران فراهم کند.
خلاصه ماشینی:
"نکته دیگری که تناقض سنت افلاطونی ضد تصور بصری در تاریخ فلسفه را آشکار میکند،این است که افلاطون برای توضیح مفاهیم و اندیشههای عمیق فلسفی خود از گفتوگو استفاده کرده است،زیرا گفتوگو به فیلسوف اجازه میدهد تا استدلاهایش را در قالب یک شکل بیانی تأثیرگذار و خوش ساخت پیش ببرد.
6 ) یکی از فصلهای درخشان تاریخ سینما،حاصل پیوند میان فیلم و فلسفه و یا هنر و اندیشه در آثار اندیشمندان اگزیستانسیالیست و فیلمسازان مدرن است،داستایوسکی، فریدریش نیچه،سورن کییر کگارد،مارتین هایدگر،آلبر کامو و ژان پل سارتر، اندیشمندان اگزیستانسیالیستی هستند که درباره دغدغههای وجودی چون وضعیت انسان در جهان،معنای زندگی،وجود یا عدم وجود خداوند،آزادی،انتخاب و مسئولیت انسان در جهان،مرگ و احساس پوچی،حفظ فردیت و برقراری ارتباط اصیل با دیگران اندیشیده و نظریاتی ارائه کردهاند.
دلهره،بیقراری و بیخوابی سلحشور ناشی از ترس از یک پدیده در جهان نیست، سلحشور نمیتواند بگوید این ترس دقیقا ناشی از چیست تا زمانی که مرگ ظاهر میشود و سلحشور میفهمد دلهرهاش،دلهره انسانی در مواجهه با نیستی است،انسانی که در آستانه مرگ،نمیداند برای چه زیسته است؟هستیاش چه معنایی داشته است؟ در فیلم توت فرنگیهای وحشی،ایزاک بورگ در آستانه مرگ و پس از تجربه پدیدار دلهره، از اینکه یک عمر در برابر حقیقت خونسرد مانده،دچار تردید و دلنگرانی شده و میگوید:«احساس میکنم در تمام طول زندگی بیتفاوتیام نسبت به حقیقت یکجور دروغ پنهانی بوده است.
هایدگر نیز مانند کییرکگارد معتقد است دازاین برای گریختن از زیر بار مسئولیتی که آزادی و امکان انتخاب برایش به وجود میآورد به دامان هرکسی میآویزد،فردیتش را در زندگی هرروزه در میان هرکس پنهان میکند و در میان آنها پناه میجوید و بدین ترتیب از زیر بار مسئولیتهای اصیل بودن خود شانه خالی میکند."