چکیده:
قرآن در یک تقسیمبندی دو بخش اساسی دارد: سورههای مکی
دربردارندهی اصول حاکم و تغییرناپذیرند، و سورههای مدنی نحوهی الگوسازی
منطقی و صحیح را بیان میدارند. باید گوهر دین را به مردم عرضه کرد و آنان را از
احکام ظاهری دور ساخت. عقلانیت موجود در اندیشهی غربی، فردگراست؛ حال
آنکه در تفکر توحیدی، مبنای سنجش خداست، و نه انسان.
خلاصه ماشینی:
"نخست باید دید که مرز میان اسلام مکی (قرآن مکی) و اسلام مدنی (قرآن مدنی) دقیقا کجاست؟ آیا میتوان ادعا کرد قرآن در مکه تنها به اصول عقاید و ارزشهای عام اخلاقی (گوهر دین)، و در مدینه به شریعت و احکام اجتماعی (هدف دین) پرداخته است؟ بر فرض که چنین مرزبندیای درست باشد ـ که در جای خود میتوان ثابت کرد چنین نیست ـ به کدامین دلیل باید اسلام را محدود به همان اصول عام بینگاریم و بخش عظیمی از پیامهای وحی و رسالت نبوی را از متن اسلام خارج سازیم؟ آیا اگر اسلام را به همان عقاید و اخلاقیات کلی تقلیل دهیم، این سؤال مطرح نمیشود که اسلام، در مقام دین کامل و خاتم، با سایر ادیان الاهی در طول تاریخ که همین معارف را بیان کردهاند چه تفاوتی دارد؟ از سوی دیگر، اگر در آیات مدنی، به تعبیر ایشان «حجت آن منوط به عمل دقیق طبق ضوابط مطرحشده در قرآن نیست» و تنها این احکام برای الگوگیری و معیارگیری است، باید پرسید دقیقا منظور از «الگوگیری» و «معیارگیری» چیست؟ و چگونه میتوان از این آیات الگویی متناسب با زمانهای دیگر ارائه کرد؟ اگر عقل بشری میتواند از مجموعهی احکام و قوانین قرآنی متناسب با شرایط خود، احکام و ضوابط دیگری تأسیس کند چرا نباید پذیرفت که در همان زمان حضور پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم نیز مردم میتوانستهاند متناسب با اوضاع زمانهی خویش، الگوها و معیارهایی برای زندگی خوب ارائه کنند؟ و بدیهی است که پیگیری این سلسله پرسشها عملا به نتایجی میانجامد که بیتردید موردنظر آقای الهی نبوده و نیست."