چکیده:
در این مقاله نویسنده با اشاره به مؤلفههای معرفتشناسانه و
هستیشناسانه نظام فکری در گذشته، چنین نتیجه گرفته است که به نظر
پیشینیان، دانش دینی تولید و توجیهکننده قدرت بوده است؛ درحالیکه به نظر
نویسنده با دست برداشتن از آن مبانی سنتی، میتوان گفت: این قدرت است که هر
دانشی، از جمله دانش دینی را سامان میبخشد.
خلاصه ماشینی:
"کدام یک مقدم است؟ کدام یک تا به حال آن دیگری را تولید کرده است؟ آیا این اندیشه رایج که دانش در جهان اسلام اصالت دارد و دولتها را میسازد و هدایت میکند، اندیشه درستی است؟ یا اینکه برعکس، دولتهای اسلامی و ساخت قدرت که زندگی سیاسی ما را شکل میدهد، دانشهای مناسب این قدرت را تولید میکنند؟ اگر بخواهیم به تسامح حرف بزنیم، کدام یک، علت زایش دیگری است؟ همانطور که اطلاع دارید، تفکر اسلامی تجربهای طولانی را طی کرده و بهویژه حول و حوش قرنهای سوم، چهارم و پنجم هجری تبدیل به علم مسلط شده است.
اما اگر بتوانیم این فرضها را وارونه کنیم، آن وقت مسئله اینگونه دیده میشود که اگر ابتدا نظام قدیم و دولت قدیم در جهان اسلام شکل گرفته بود و به دلایلی برای اداره خود دانشی را ساخت که مناسب خودش بود، این امر چگونه شکل گرفت؟ قدرت قدیم چگونه این دانش را ساخت؟ چنان که میدانید، تفکر حاکم بر تمدن اسلامی عموما تفکری «نص محور» است، یعنی دانش مبتنی بر متون دینی است.
3. مهمترین نکته این مقاله مطرح ساختن این ادعاست که دانش دینی مولود نصوص دینی نیست بلکه مولود نیازها و برداشتهای انسانی است که خود تحت تأثیر شرایط اجتماعی قرار دارد.
در باب این ادعا چند نکته قابل طرح است الف: آیا قدرت امری «قدیم» و ازلی است یا خود امری «حادث» است؟ بیان نویسنده محترم به گونهای است که گویا قدرت را امری عینی (1) و مستقل (2) فرض کردهاند که از طریق تأثیر بر شرایط اجتماعی، بر نیازها و برداشتهای انسان از نص تأثیر میگذارد و دانش دینی را پدید میآورد."