چکیده:
به نظر آقای سروش عدل و صدق نه تنها لازم و ملزوم یکدیگرند، که همپوشی
دارند. ادب عدل و ادب صدق روی هم میافتند و اگر منابع معرفتی ما صدق را آسان در اختیار
بگذارند، چندان نیازی هم به عدالت پیدا نمیکنیم.
خلاصه ماشینی:
"اگر شما در باب عدالت نظریهای بدهید و از استبداد یا از بردگی ـ به عنوان نمونههای جدی بیعدالتی ـ غافل باشید، اگرچه احتمال دارد نظریه شما ظاهر تمیزی داشته باشد، اما از قضا ممکن است با استبداد یا بردگی سازگار باشد.
با اینکه در حقیقت، «عدالت» بزرگترین و فراگیرترین مفهومی است که در علم اخلاق وجود دارد، و ما انتظار داریم که این مفهوم ضابطه بسیار قاطعی در اختیار ما بگذارد تا رفتارها و ساختارها را شناسایی کنیم، اما میبینید که پارهای از رفتارها، که به وضوح نیز از زشتیشان آگاهی داریم، از عدالت میگریزند.
شما در این تعریف به این نکته توجه کنید که عدالت وقتی در مملکت وجود آدمی برقرار میشود که قوه عاقله آزاد باشد و کار قوه عاقله هم داوری و رسیدن به گزارههای صادق است.
اگر مجموع تئوریای که فیلسوفان ما درباره عقل و ماهیت عقل داشتند، تئوریای که در باب خطا داشتند و تئوریای که در باب برهان داشتند، به این معنا که، برای چیزی، برهان قطعی آوردن چگونه است، را کنار هم بگذاریم، متوجه میشویم که برای حکیمان ما هم حصول معرفت قطعی، یعنی رسیدن به گزارههای صادق، چقدر آسان بوده است.
لازمه این حرف این است که اگر نوع منابعی که ما برای معرفت انتخاب میکنیم، و با عدالت ارتباط پیدا میکند، صدق را آسان در اختیار شما بگذارد.
اگر هدف، رسیدن به صدق و کشف حقیقت باشد و علم در موضوع مورد دعوا علم داشته باشد و حقیقت ماجرا برایش مکشوف باشد، تکیه بر علم خودش نه تنها جایز، که به حکم عقل واجب است و اگر چنان عمل نکند عادلانه نخواهد بود."