چکیده:
ایالات متحده آمریکا در طول تاریخ خود استراتژی متفاوت را با توجه به جایگاه جهانی خود اختیار کرده است.این تغییر استراتژی کاملا طبیعی بوده است.از انزواگرایی تا بین المللگرایی؛اما آنچه همیشه ثابت بوده،ماهیت استراتژیها که جمگلی هدفشان در راستان ایجاد توانمندی اقتصادی،امنیت فیزیکی و اشاعهء ارزشی بوده است. آمریکا امروزه استراتژی مبارزه و تروریسم را دنبال میکند که با توجه به شرایط جهانی و دگرگونی در ارزیابی منافع ملی جایگزین استراتژی سد نفوذ شده است.
خلاصه ماشینی:
"منافع و قدرتمندی را در ایجاد جامعهای مرفه و مصلح و پرهیز از نظامیگری که پیامد اجتنابناپذیر مداخله در صحنه جهانی است،ترسیم ساختند و بدین روی خود را متمایز از دیگر بازیگران جهانی قلمداد کردند (Nye,1966) استراتژی انزواگرایی که در قرن نوزدهم هویت بخش رفتار خارجی آمریکا قرار گرفت تجلی بیرونی مکتب فکری سرمشقگرایی است.
183) بین المللگرایان که استراتژی فعال را سرلوحه کار خود قرار میدهند،بر این باور هستند که دمکراسی در داخل هنگامی تضمین میشود که موقعیت جهانی مطلوب و امنیت وجود داشته باشد چرا که"در شرایط هرجومرج[که واقعیت حاکم بر جهان است]امنیت بالاتیرن هدف است.
آمریکا عدم حضور فعال در صحنه جهانی را ضروری یافت چرا که فاقد توانمندیهای مادی و در عین حال فاقد توجیه ارزشی بود؛توجه به منطق ژئوپولیتک آمریکا اعتقاد داشت از طریق استراتژی انزواگرایی و دنبال کردن یک سیاست قارهای بهتر میتواند امنیت فیزیکی خود را تامین کند و قادر است با توجه به محدودیت منابعی که در اختیار دارد به بهترین صورت به اشارعه تجارت آزاد بپردازد.
ایجاد انسجام ارزشی که به دنبال پایان جنگ داخلی در 5681 فرصت تبلور یافته بود،بنیان گذاشتن زیربناهای ضروری برای حیات دادن به اقتصادی در قوارههای جهانی و ارتقاء موقعیت و جایگاه جهانی،منجر به این گشته که آمریکا قرن بیستم با نگرش استراتژیک متفاوت آغاز کند.
تمامی جهان آسیبپذیر به نفوذ و توسعهطبی شوروی از نظر رهبران آمریکا بود و چون این کشور نقش جهانی برای خود متصور بود،بنابراین با خطری که از جانب رهبر جهان کمونیسم متوجه منافع جهانی آمریکا که اولویت با اشاعه سرمایهداری بود میبایستی مقابله شود."