خلاصه ماشینی:
"[8] تا بردی ازین دیار تشریف قدوم بر دل رقم شوق تو دارم مرقوم این غصه مرا کشت که هنگام وداع از دولت دیدار تو گشتم محروم [9] زد شعله به دل آتش پنهانی من ز اندازه گذشت محنت جانی من معذورم اگر سخن پریشان افتاد معلوم شود مگر پریشانی من [10] زان دم که قرین محنت و افغانم هر لحظه ز هجران به لب آید جانم محروم ز گرد آستانت ز آنم کز آب دو چشم خود گذر نتوانم [11] دورم اگر از سعادت خدمت تو پیوسته دل است آینه طلعت تو از گرمی آفتاب هجران چه غم است دارم چو پناه سایه دولت تو [12] در هجر ویام قرار میباید، نیست آسایش جان زار میباید، نیست سرمایه روزگار میباید، نیست یعنی که وصال یار میباید، نیست [13] هر در که ز بحر اشکم افتد به کنار در رشته جان خود کشم گوهروار گیرم به کفش چو سبحه در فرقت یار یعنی که نمیزنم نفس جز به شمار [14] نوروز شد و جهان برآورد نفس حاصل ز بهار عمر ما را غم و بس از قافله بهار نامد و آواز تا لاله به باغ سرنگون ساخت جرس [15] دی تازخ گلی ز گلشن آورد نسیم کز نکهت آن مشام جان یافت شمیم نی نی غلطم که صفحهای ز سیم مشکین رقمش معطر از خلق کریم [16] آورد صبا گلی ز گلزار امید یا روح قدس شهپری افکند سفید یا کرد قضا شق ورقی از خورشید یا نامه یاری است که آورد نوید [17] برتافت عنان صبوری از جان خراب شد همچو رکاب حلقه جسم از تب و تاب دیگر چو عنان نپیچم از حکم تو سر گر دولت پابوس تو یابم چو رکاب [18] از خاک درت رخت اقامت نبرم وز دست غمت جان به سلامت نبرم بردار نقاب از رخ و بنمای جمال تا حسرت رویت به قیامت نبرم یازده رباعی بعد، منسوب به افضل الدین کاشانی است: 3 : [19] ای از قلم وجود بر لوح عدم تصویر مکونات را کرده رقم از رحمت خود نامه سیاهی چو مرا نومید مکن، به عزت لوح و قلم!"