چکیده:
این مقاله بررسی کوتاهی در مورد روشها و سنتهای مختلف استفاده شده در غزلواره بهعنوان وسیلهای برای سرودن اشعار عاشقانه است.سلسله غزلوارههای سه غزلوارهسرای مهم انگلیسی دوره الیزابت اول یعنی سرفیلیپ سیدنی(1586-1564)درنظر گرفته شده و روشها و سنتهای ارایه شده در غزلوارههای این شاعران مورد مقایسه و ارزیابی قرار گرفتهاست و به این صورت تفاوتها و شباهتهای موجود در هر مورد مشخص شدهاست.
خلاصه ماشینی:
"بعد از ارایه همه این مطالب در سیزده مصراع اول غزلواره، بهطوری زیبا و ناگهانی این طور نظر خود را بیان میکند، «نادان الهه شعر مراگفت، به قلبت نظر افکن و بنویس» همچنین در پنجمین غزلواره، پس از ارایه نظریات نو افلاطونی و مسیحی در مورد ماهیت زیبایی به این معنی که زیبایی حقیقی زیبایی جسمانی نیست، با استفاده از استعارههای سنتی مانند«تیر عشق کوپید»و«روشنایی درون»و نیز بعد از ارایه دیدگاههای مذهبی مبنی بر اینکه بر روی زمین ما در حکم زایرانی هستیم که«باید از طریق روح به زادگاهمان پرواز نماییم»، او باز ناگهان نظر شخصی خود را در آخرین مصراع غزلواره اعلام میدارد: «این صحیح و باز صحیح است که باید استلا را دوست بدارم» روش دیگر استفاده شده بهوسیله سیدنی کاربرد سؤالات تجاهل العارفانه در آخرین مصراعهای غزلواره به عنوان نوعی عناصر ترکیبی است که نظر نهایی را در غزلواره مشخص میسازد.
در غزلواره 129، او مطابق با فلسفه افلاطونی شهوت را رد میکند درحالیکه در غزلواره 130 او برخلاف دیگر غزلسرایان الیزابتی چون سیدنی و اسپنسر، شعر عاشقانه پترارکی را مورد استهزاء قرار میدهد: «چشمان بانوی من مانند خورشید نیست، مرجان بسیار قرمزتر از لبهای اوست، اگر برف سفید باشد، آغوش او قهوهای خاکسترگونه است» شکسپیر پس از چنین توصیفاتی در مورد معشوق در دوازده مصراع اول غزلواره، بهصورتی دراماتیک در دو مصراع آخر نتیجهگیری و نظر نهایی خود را اعلام میدارد: «و با وجود این، به بهشت قسم، فکر میکنم که عشق من به کمیابی تمام آن چیزهایی است که او با مقایسهای اشتباه دروغ دانست."