چکیده:
روانکاوی پسافرویدی،آنچنانکه در آموزههای لاکان تبلور یافته،تأثیر بسزایی بر تئوری انتقادی معاصر،فمینیسم،نظریه فیلم،پساساختگرایی و مارکسیسم داشته است.این نحله از روانکاوی،در واقع،گسستی پسامدرن از آموزههای روانکاوانه زیگموند فروید است.این نظریه،تا حدی نیز،مبتنی بر کشفیات انسانشناسی ساختاری و زبانشناسی است.یکی از بنیادیترین باورهای لاکان، به عنوان بارزترین چهره این مکتب،این است که ناخودآگاه،ساختاری نهان و ملفوف دارد که بسیار شبیه ساختار زبان است.شناخت جهان،دیگران و خود به وسیله زبان تعیین میشود.زبان پیششرط کسب آگاهی فرد از خودش به مثابه یک هستی متمایز است.لاکان،همچنین از منظر روانکاوی،الگویی سه ضلعی از جهان اجتماعی-روانی،شامل امر خیالی،امر نمادین و امر واقعی عرضه میکند که در ساحت اندیشه سیاسی جدید(پسامدرنیسم،پساساختگرایی، پسامارکسیسم و فمینیسم)تأثیر ژرف و گستردهای به جا میگذارد.
خلاصه ماشینی:
"همان گونه که اریک ماتیوز تصریح میکند: این نکته از نظر فلسفی اهمیت تعیین کنندهای دارد،زیرا بدان معنی است که انسان به عنوان سوژه مستقل از رابطهاش با سوژههای دیگر وجود ندارد(چرا که زبان از رابطه با دیگران جداییناپذیر است).
عملکرد امر واقعی همواره به شیوهای است که حدود نفی معنا را بر هرگونه نظام دلالتگر(استدلالی)تحمیل میکند و با این حال- دقیقا به واسطه تحمیل حدودی-به طور همزمان به برساختن چنین نظامی یاری میرساند.
ک. ایریگاری،7791) اهمیتی که لاکان برای نره قائل شده او را جدا در معرض اتهام نره-محوری قرار داده، در عین حال اولویتی که به زبان و دال میدهد موجب این انتقاد از او میشود که در واقع صرفا به تکرار این نظریه خداشناسانه که«در آغاز کلمه بود»پرداخته است.
هومی بابا با طرح استراتژی دوگانگی عاطفی1حضور و تأثیر دیگری را در قلب استعمار برملا میسازد،که به باور او منبعث از دوگانگی عاطفی مستتر در تقلید است:«بومسانی یا تقلید استعماری عبارت است از میل به یک دیگری اصلاح شده و قابل شناسایی به مثابه سوژه تفاوت،که تقریبا همان است،اما نه کاملا به طوری که میتوان گفت،که گفتمان تقلید پیرامون یک دوگانگی عاطفی شکل میگیرد؛تقلید برای اینکه مؤثر واقع شود باید مدام کمبود خود، زیاد بود خود،تفاوت خود را تولید کند....
آموزههای لاکان،همچنین تأثیر ژرفی بر اندیشههای پسامارکسیستی لاکلاو و موفه، به ویژه در عرصه هویت داشت،زیرا آنان نیز همچون لاکان بر این باور شدند که انسان به عنوان سوژه مستقل از رابطهاش با سوژههای دیگر وجود ندارد(چرا که زبان از رابطه با دیگران جداییناپذیر است)."