خلاصه ماشینی:
"پیرمرد جلو میآید و به جوان خوشسیمایی به نام علی نزدیک میشود.
پیرمرد:یه نامهنوشتن این همه فکر کردن نداره،مگه میخوای شاهنامه بنویسی جوون؟ علی:میخوام از شاهنامهام کمتر نباشه.
نزدیک کانال پیرمرد از دور متوجه آتش و دود فراوانی میشود که از داخل کانال فوران میکند.
پیرمرد به چند زخمی کمک میکند و ناگهان متوجه علی میشود که گوشهای روی زمین افتاده است.
پیرمرد متوجهی نامهی علی میشود که بین انگشتانش گیرکرده است.
روز تصویر به نمای عمومی چند آپارتمان باز میشود که انواع و اقسام لباسها،ملافهها و چادرهای رنگارنگ و چیزهایی از این دست،از پنجرههای آن آویزان است.
دوربین عقب میکشد و حالا موقعیت این سه نفر مشخص میشود.
رزمندهی میانسال:شروع شد مرد جوان(بیرمقتر از گذشته):ما اینجا دفن شدیم.
مرد جوان:دارن نزدیک میشن!این عالیه،مگر نه؟ رزمندهی میانسال:بستگی داره،چهچطور قضیهرو ببینی.
رزمندهی میانسال:آروم باشد،از کجا معلوم خودی باشن؟ صدای مرد جوان قطع میشود.
رزمندهی جوان اما هیچ حرکتی نمیکند و همچنان چشمانش بسته است.
نوجوانی در کنار جمعیت،اسپری رنگ خود را از جیب بیرون آورده است و در همان مسیر،روی یکی از دیوارها،مینویسد:«نهضت ما حسینیه/رهبر ما خمینیه».
گفتار روی تصویر(نریشن) فیلم کوتاه سیزدهمین فصل (برای شهید محمد حسین فهمیده) نوشتهی:عباس صادقی زرینی معمولا تولد آدمای بزرگ،پررمزورازه،راز حسین اینه که اون خیلی معمولیه!به دنیا اومد،بزرگ شد،اونقده بزرگ که همه دیدنش،تو کوچهها بازی میکرد،ولی کوچههای کوچیک بازیش ندادن تا تو اونا گم شه.
راستی سرنیشینای اون تانک،تا لحظه دربارهی ایران چه فکری میکردند؟دربارهی ایرانیها چه فکری میکردند؟ اما اینو میدونم که محمد حسین دربارهی اونا چه فکری کرد،بلند شد،بدون ضامن نارنجک،فقط عمل کرد."