چکیده:
هرمنوتیک که در آغاز برای کشف حقیقت متون مقدس به کار گرفته میشد، در جریان
تحول خود، مبدل به روش عام کشف معنا شد.هرمنوتیک روشمند شلایر ماخر و دیلتای درصدد
کشف معنایی بود که در ذهن آفریننده اثر وجود دارد.به همین سبب این نوع هرمنوتیک،
هرمنوتیک مبتنی بر بازسازی نام گرفت.شاخصترین جامعهشناسی که از این رشو سود جست،
ماکس وبر بود که در اثر کلاسیک خود اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری، دست به
یازسازی دنیای پروتستانها زد.اما با چرخش زبانی که در علوم انسانی در آغاز قرن
بیستم رخ داد، توجه به ذهن، جای خود را به توجه ب ه زبان داد. هرمنوتیک زبانمند
گادامر با انتقاد از منطق روشمند هرمنوتیک ذهن-مرکز، کشف حقیقت را به نوعی گفتگوی
میان سنتها در متن تحول تاریخی آنها بدل ساخت.هابرماس با نقد از گادامر، هرمنوتیک
را روش فهم زیست ژ-جهان و زندگی روزمره به شمار آورد.روشی که با اتکا به ملاک«وضعیت
ایدهآل گفتار»، ارتباط مخدوش را در گفتگو میسازد و امکان رسیدن به وفاق را در
زندگی روزمره فراهم میکند.
خلاصه ماشینی:
"به طور خلاصه این تلاشها را میتوان بدین ترتیب بیان کرد:آیا تفاوت میان این دو علم(علوم طبیعی و علوم انسانی)، تفاوتی است ناظر بر مسئله روش یا ناظر است بر مسئله موضوع این علوم و اگر این تفاوت ناظر بر موضوع باشد چگونه میتوان میان آنها تمیز قائل شد؟ دیلتای که یکی از مهمترین نظریهپردازان مکتب هرمنوتیک است و در همین مقاله به آرای او باز خواهیم گشت، بر آن بود که تمایز میان این دو نوع علم مربوط به موضوع آنهاست چرا که انسانها بدنی سبب از مابقی مخلوقات جدا هستند که دارای زندگی درونی و«تجربه زیسته» 1 هستند.
هر چند پوزیتیویستهای قرن بیستم به مقوله فهم به عنوان مسئلهای شهودی، حمله کردند اما دیلتای از آن جهت خود را تجربه گرا میدانست که بهتر از پوزیتیویستها نقش تجربه را هم در علوم طبیعی و هم در علوم انسانی دریافته است و به همین سبب معتقد بود که برای آنکه بتوان به شیوهای کاملا تجربی به درک زندگی بشر نائل آمد باید تجربه زیسته انسان را فهمید.
نکته دیگر آنکه از نظر گادامر دیلتای به رغم تلاشهای خود برای فهم تاریخیت فهم بشری قادر نشد این معضل را حل کند زیرا سوژهای که دیلتای از آن سخن میگوید از آن جهت که سوژهای برسازنده است، قادر به درک این مسئله نیست که خود همین سوژه نیز موجودی تاریخمند است."