چکیده:
فیض کاشانی یکی از معدود عالمان شیعی است که با داشتن دیدگاهی مبتنی بر حدیث در فقه (اخباریگری)، بینش فلسفی با گرایش به حکمت متعالیه و عرفان و تصوف دارد. این مقاله پس از بررسی مکتب فلسفی او، به پاسخ این سوال می پردازد که چگونه فیض میان اخباریگری و حکمت متعالیه و عرفان و تصوف جمع کرده است. آیا او شخصیتی چند وجهی است یا به گونه ای میان رشته ای بین حکمت و عرفان و اخباریگری عمل کرده و از هر یک از آنها در تبیین دیگری بهره برده است و یا به وحدت میان برهان و قرآن و عرفان معتقد است و در این فرض، آیا دیدگاه او با نظریه صدرا در این مساله متفاوت است یا خیر؟
خلاصه ماشینی:
"نتیجهای که فیض از مسأله علیت میگیرد آن است که از آنجا که خداوند عین هستی و موجود بذاته، فی ذاته، لذاته میباشد، بنابراین معلول چنین موجودی نیز باید از سنخ وجود باشد نه ماهیت، چه این که ماهیت هیچ تناسبی با حقیقت وجود ندارد (همان، ص 162 و صدر المتالهین، الأسفار الأربعة، ج1/418).
با توجه به این مقدمات فیض به غایتی که عین ذات حق است، اشاره میکند و تجلی و ظهور حق را از حب ذات به ذات خویش میداند و این معنا خارج از ذات و زائد بر ذات او نیست تا نوعی استکمال خداوند محسوب شود و او را از وجوب وجود به ممکن الوجود تنزل دهد، منشاء این حب و عشق، علم خداوند است به نظام خیر که از علم او به ذات خویش برمیخیزد؛ چه, آن که ذات او بینهایت کمال وجودی است «فإذن الغایة فی الایجاد بمعنی الداعی لیست الا ذاته المقدسة، معروفة من حیث المحبة لا غیر» (همان).
فیض همین برهان را که صدرا بر وحدت شخصی وجود ارائه کرده است، برای اثبات توحید وجودی آورده است، وحدت شخصی وجود و توحید وجود، دو تعبیر از یک واقعیت است که اولی با اصطلاح عرفانی و دومی با تعبیر فلسفی بیان شده است (همان، عینالیقین،1/337 و صدرالمتالهین، الأسفار الأربعة، ج2، فصلهای25و26، ص300)."