چکیده:
در گفتار حاضر تلاش شده تا با توجه به رئوس کلی مسائل توسعهء سیاسی- اقتصادی ایران از منظر جامعهشناسی سیاسی،ضمن ارائهء تعریفی از پدیدهء مرسوم به«طبقهء متوسط»و بررسی انواع آن در قالب نوعی سنخشناسی،روند تغییر و تحولات ساختاری-کارکدری جامعهء ایران در دوران انقلاب و پس از آن تشریح و ترسیم شود.در این راه به ترسیم روند کلی تحولات سیاسی اجتماعی و اقتصادی در سطح کلان(یعنی در حوزهء پارادایم تحلیلی-کاربردی موسوم به جهان سوم)و تقلیل یافتهها و دادههای حاصله به یک سطح خرد(ایران)،پرداخته و تأثیر این فرایند یا جریان را بر روند کلی تحولات اجتماعی دو دههء اخیر تجزیه و تحلیل کردهایم. در مقدمهء گفتار حاضر نخست به زمینهها،بسترهای نظری و چارچوبهای متدولوژیک اشاره میکنیم و سپس به تعریف و تبیین یکی از متغیرهای اصلی بحث حاضر یعنی«طبقهء متوسط»میپردازیم.در بخش بعدی ضمن معرفی اجمالی الگوهای توسعه در نزد این طبقه،به بررسی روند تحولات سیاسی،اجتماعی و اقتصادی در سالهای پس از انقلاب پرداخته و طی آن سه حوزهء کلان ایدئولوژی، سیاست و اقتصاد را واکاری و تحلیل کردهایم.در پایان نیز به جمعبندی مباحث مطروحه در گفتار حاضر پرداختهایم.
خلاصه ماشینی:
"در سطح کلان نیز میتوان علل و عوامل ناکامی«انقلاب ایران»را به عنوان نمونهای از«انقلاب طبقهء متوسط»به منظور تحقق اهداف و برنامههای مورد انتظار، به شرح زیر برشمرد: -تداوم وابستگی عمیق و دیرپای ساختاری-کارکردی نظام اقتصادی-اجتماعی ایران به اقتصاد سرمایهداری؛ -اقدامات امپریالیسم جهانی در ایجاد بیثباتی سیاسی در داخل مرزهای کشور که اوج آن را میتوان در تهاجم همه جانبهء رژیم عراق به کشور دانست؛ -فرایند ویرانگری که به طور مستمر و پیگیر و در سطحی بسیار گسترده نزدیک به یک دهه طول کشید و موجب نابودی ثروتها و منابع عظیم انسانی و مادی کشور شد که بستر ایجاد،تکوین و تکامل پارهای از آنها(نظیر شهرها،روستاها،تأسیسات تمدنی و فرهنگی)به بیش از چند قرن میرسید و اینک در کمتر از چند سال به تلی از خاک تبدیل شده بودند؛ -قطبی شدن سیاستهای داخلی به ویژه دستهبندیهای در مراکز قدرت؛ -رفتن به سمت انحصارطلبی و متمرکز ساختن قدرتها و قطبی ساختن مراکز تصمیمگیری و نظایر آن؛ -اعمال سلیقههای جناحی و حزبی خاص و ممانعت از مشارکت عمیق سیاسی تودهها؛ -عدم توانایی دستگاه رهبری در اصلاح و تعدیل نظام و جامعه و در صورت لزوم تغییر دیدگاهها و نظرات خود در موقع اتخاذ استراتژیهای حیاتی،منسجم و مدون برای توسعهء اجتماعی،اقتصادی و سیاسی؛ -عدم توانایی رهبری انقلاب در برآورده ساختن آرمانها،اهداف و خواستههای انقلاب؛ -نارضایتی توده از برآورده نشدن خواستهخها و مقایسهء حال و روز فعلی خود با اوضاع پیش از انقلاب؛ -موانع عدیدهء مدیریتی،نهادی و سازمانی؛ -فقدان منابع مادی و امکانات لازم و بسیاری پارامترهای دیگر که همه و همه از علل هدر شدن توان مثبت انقلاب بوده است."