چکیده:
یکی از مباحث محوری فلسفه را می توان " الزام سیاسی" عنوان کرد. در هسته اصلی بحث، حق حکم راندن برای حاکم از یک سو و توجیه بایستی و لزوم اطاعات شهروندان از یک حکومت و یا نظام سیاسی از سوی دیگر می باشد. نظریات متعددی در تبیین مساله فوق مطرح شده است. در این مقاله به طرح نظریه فیلسوف انگلیسی؛ جان لاک و نقد و بررسی آن می پردازیم. مدعای این نظریه که به " نظریه رضایت" مشهور می باشد به اجمال این است که مشروعیت حکومت ها و الزام شهروندان به اطاعت از آنها مبتنی بر رضایت ایشان نسبت به حکومت و قوانین و قراردادهایش است.
خلاصه ماشینی:
"ثالثا به منافعی که از طریق تشکیل جامعه مدنی عاید افراد میشود اشاره میکند؛ بنابراین انسان اگر از آزادیها واختیاراتی که در وضع طبیعی متعلق به او بود دست میکشد و هدف آن نیست که بدون رضایت واز روی اجبار و بدون آنکه امید به کسب منفعتی داشته باشد تحت سیطره شخص دیگری قرار گیرد، چراکه این کاری خلاف عقل است و به قول لاک « هیچ آفریده عاقلی را نمیتوان فرض کرد که حال خود را به نسبت بدتر شدن دگرگون کند» (Ibid.
دیوید هیوم<FootNote No="212" Text="David Hume"/> در نقد این تفسیر از رضایت سخنی دارد: آیا میتوان به جد ادعا کرد که دهقان یا صنعتگری که به هیچ زبان یا منش خارجی، آشنایی ندارد و با تحصیل دستمزد اندک، زندگی روزمره خویش را اداره میکند، در ترک کشورش آزاد است؟ آیا میتوان گفت یک شخص، با باقی ماندن در کشتی، آزادانه به فرماندهی ناخدا رضایت داده است: اگر در حال خواب به کشتی منتقل شده باشد، باید به دریا بپرد و هلاک شود (هورتن،67:1384) نکتهای که در اینجا باید به آن توجه کرد این که کسانی که امکان مهاجرت دارند، تنها دردی که از آنها دوا میشود میتواند آن باشد که از نحوه اعمال اقتدار یک حکومت خلاص شوند وگرنه به هر جا که بروند باید به تبعیت از اقتدار آن تن دهند؛ بنابراین اگر کسی بخواهد به کلی از روابط سیاسی شانه خالی کند، هیچ پناهگاهی نخواهد داشت.
این تنافی را لاک این گونه حل میکند که در جوامع دموکراتیک اقلیت مقهور اکثریت نیست چرا که هریک از افراد به موجب آن پیمان اصلی، به طور ضمنی رضایت داده است که در همه موارد پذیرای رأی اکثریت باشد: همین که شماری از آدمیان بنا به رضایت خود جامعه یا حکومتی بنیاد کنند، اجتماع به وجود میآید و واحدی سیاسی تشکیل میگردد که در آن، اکثریت افراد حق اداره امور کلی جامعه را به دست میآورند (John Lock,Op,Cit. VII,87, 89)."