خلاصه ماشینی:
"ل. دومون در مطالعه خود بر روی سیستم کاستها در هند باستان نشان میدهد که هرگاه فردیت هدف خویش گردد-بمانند آنچه که در تفکر سیاسی غربی مشاهده میشود-آنگاه فرد از زندگی اجتماعی منفک گشته و بصورت«فردی در میآید که از عالم وجود بدور است».
با تکیه بر تحلیلهای داروین که نشان میدهد انواع متفاوت موجدات به صرف احتیاجات متفاوت خود میتوانند با هم همزیستی داشته باشند، دورکهایم نیز خاطر نشان میسازد که انسانها تحت یک قانون زندگی میکنند:«در شهری واحد انسانهایی با حرفههای متفاوت میتوانند با هم همزیستی داشته باشند بیآنکه مجبور شوند متقابلا به یکدیگر آزار برسانند،زیرا هریک از این حرف هدف متفاوتی را دنبال میکند.
همبستگیهای بنیانی که بر ساختار همراه با سلسله مراتب استوار است،در مقابل یورشهای که از جانب مدرنیسم مساوات طلب بر آن وارد میشود مقاومت میکند،حتی میشود گفت تطبیق با الزامات«مدرن»بهیچ عنوان مانع از وفاداری به ارزشهای سنتی نمیشود،و مدرنیسم بصورت نقابی عمل میکند که در پس آن وابستگی افراد به ساختاری انسان شناختی بنیانی-که در واقع گردهمآیی جمعی را شکل میدهد-قوام و استحکام بیشتری میبخشد.
در اینجا به تجزیه و تحلیلی که در قلمرو تاریخ ادیان ریشه دارد، نمیپردازیم،بلکه خاطر نشان میسازیم که حتی در سنت عرفانی نیز تقابل در بده و بستان میتواند بسیار متنوع باشد،و در واقع استعارهء عرفانی از سر نفس خویش گذشتن و فنا شدن در خدا،عالیترین نمونهء این تبادل و بخشش است.
کلاستر در دنبالهء تجزیه و تحلیل خود نشان میدهد که چگونه تکگویی شاعرانه میتواند وسیلهء فرار از جمع،و در واقع ابزار طرد و نفی تبادلی که پایه و اساس پدیدهء اجتماع است باشد."