چکیده:
با توجه به تاثیر افکار و اندیشه های عرفانی و صوفیانه در شکل گیری فرهنگ عمومی کشور، این مقاله به بررسی مفهوم گفت وگو در ادبیات عرفانی و صوفیانه ایران می پردازد تا از این طریق، مبانی هنجاری و رویکرد رایج نسبت به مقوله گفت وگو را مورد بحث و ارزیابی قرار دهد.
این مقاله پس از توصیف مفهوم گفت وگو در ادبیات عارفان و صوفیان ایرانی به جست وجوی دلایل معرفت شناختی، اجتماعی و اخلاقی رویکرد عارفانه نسبت به گفت وگو می پردازد و سرانجام با استفاده از جامعه شناسی دین و به ویژه آراء ماکس وبر رابطه این رویکرد با ساختار اجتماعی و سیاسی ایران در دوره شکل گیری اندیشه های عرفانی را مورد کنکاش قرار می دهد.
خلاصه ماشینی:
"اما حافظ فضایی نشاطآمیز را برای گفتوگو و سخنگفتن با''محرم راز''باز میگذارد: {Sحدیث از مطرب و میگو و راز دهر کمتر جو#که کس نگشود و نگشادست به حکمت این معما راS}(حافظ،1377:غزل 3) {Sرازی که بر غیر نگفتیم و نگوئیم#با دوست بگوییم که او محرم راز استS}(همان:غزل 40) {Sراز درون پرده چه داند فلک خموش#ای مدعی نزاع تو با پردهدار چیست؟S}(همان،غزل 65) {Sسخن عشق نه آن است که آید به زبان#ساقیا میده و کوتاه کن این گفت و شنفتS}(همان:غزل 91) {Sز سر غیب کس آگاه نیست قصه مخوان#کدام محرم دل ره درین حرم داردS}(همان:غزل 116) {Sگفتا نه گفتنیست سخن گرچه محرمی#درکش زبان و پرده نگه دار و میبنوشS}(همان:غزل 285) {Sبه درد عشق بساز و خموش باش حافظ#رموز عشق مکن فاش پیش اهل عقولS}(همان:غزل 306) مولوی سخن و مغز آدمی را در مقابل یکدیگر قرار میدهد و بر این باور است کهسخن همچون قشر(پوسته)مغز را از رشد بازمیدارد و چون از قشر کاسته شود برمغز افزوده میگردد: {Sاین سخن در سینه دخل مغزهاست#در خموشی مغز جان را صد نماست#چون بیامد در زبان شد خرج مغز#خرج کم کن تا بماند مغز نغز#مرد کم گوینده را فکرست زفت#قشر گفتن چون فزون شد،مغز رفت#پوست افزون بود،لاغر بود مغز#پوست لاغر شد،چو کامل گشت و نغز#بنگر این هرسه ز خامی رسته را#جوز را و لوز را و پسته راS}(مولوی،1375،دفتر پنجم:ابیات 1180-1176) به نظر مولوی،سخن واقعیت را آشکار نمیسازد،بلکه آن را پنهان میسازد."