چکیده:
«هویتجویی» کوششی است برای یافتن آنچه، ضمیرمان میخواهد و جنس خواستن، بستگی تام به توان و همآهنگی چهار عنصر روح، نفس، ذهن و بدن دارد. براین اساس، میتوان دو نوع خواهش معطوف به هویت را از هم تفکیک نمود؛ یکی خواهشهای این جهانی؛ مانند فایدهجویی، استقلال ملی و تمامیت ارضی، و دیگری خواهشهای آن جهانی؛ مانند گذر از طبیعت به پس از طبیعت و صورت و سیرت قدسی یافتن. به نظر میرسد فشارهای مدرنیته سبب شده تا خواهشهای این جهانی، بر خواهشهای سرمدی و قدسی تقدم یابند، و انسانها بیش از آنکه در اندیشهی مسوولیت و الهی شدن باشند، دغدغه پیشرفت را سرمشق خود قرار دهند. رانش انسان از تعالی به پیشرفت تا حدی معلول عملکرد دستگاههایی بوده که همواره خود را به عالم بالا منتسب میکردهاند. این پیشینه، سبب محو نمادهای الهی از هستی شده و قدسیتزدایی به شاخص ترقی تبدیل شده است. جستوجو برای کشف هویت قدسی، و رهایی از زنجیرهایی پیچیدهای که مدرنیته بر وجود آدمی زده، کوششی است که از سوی بسیاری از متفکران ـ ازجمله سیدحسین نصر، اندیشمند به نام سنتگرا ـ دنبال میشود و این مقاله در پی معرفی، تحلیل و نقد آن است.
خلاصه ماشینی:
"(11)- Theocentrism کلیت تحولات مذکور را بدین صورت میتوان خلاصه نمود: وازم مفهومی هویت در سه پارادایم فکری (به تصویر صفحه مراجعه شود)البته قابل انکار نیست که در بطن سه دورهی مفهومی مندرج در جدول فوق،همپوشانی چشمگیری وجود دارد؛به عنوان نمونه،ریشههای تعقل استقرایی را درقرون وسطی هم میتوان سراغ گرفت(ویلیام اوکام،1992:11 و 12)و در بینمتفکران یونان باستان،شهودگرایان و استدلالگرایان را میتوان از هم تفکیک نمود،علاوه بر این،همهی اندیشمندان پانصد سال اخیر(پس از رنسانس)را نمیتوان درقالب یک فرم واحد دستهبندی کرد(سولومون،1379:14-10)؛اما نکتهی مورد تأکیداین مقاله،وجه غالب دستگاههای فکری است:بدین ترتیب که هرچند میتوانرگههایی از یک نظام اندیشگی را در نظام دیگر سراغ گرفت،اما وجه مهم و مورد نظراین مقاله،گفتمان غالب بوده است؛بدین مضمون که مثلا فلسفهی وجودی نظم-وعلت توضیح دهندهی آن در دورهی یونان باستان،نیل به«سعادت»بوده است،اماگفتمان غالب در قرون وسطی این بود که مهمترین رسالت زندگی دنیوی،تکاپو برایآمرزش معصیت اولیه است؛اما این تعبیر،پس از رنسانس تغییر یافته و انگیزهی اقدام،فقط تأمین رضایت(سود،لذت،امنیت)شهروندان رشید و بالغ است،نه سعادتاخروی یا استغفار بخاطر گناه نخستین.
مبالغه در آفتها و آسیبهای یک تمدن(مانند تخریب محیط زیست)و نادیدهگرفتن دستآوردهای آن(مانند حقوق بشر به مفهوم کلی آن)،نمیتواند توجیه قدسیداشته باشد و از آن مهمتر اینکه معلوم نیست تجلی عینی جامعه و هویت قدسی کهمکرر از آن سخن میرود،چیست؟و کیفیت ارتباط حاکم-شهروند،ارتقای نظام(22)- Transcendenal I (23)- The Heart of Islam سیاسی به سوی معنویت و ویژگیهای رهبر مطلوب در آن،چهگونه است که از وضعمدرن کنونی کمعیبتر است؟ البته طرح چنین آرایی،به مفهوم اجابت کلی مدرنیته و تمکین از تمام مناسباتمندرج در آن نیست؛نکته این است که در جهان لبریز از انسانهای متوسط،چهگونه وبا چه مکانیسمی میتوان جامعهی نبوی را احیا و مناسبات مدرنیته را زدود؟طبیعیاست که سنتگرایان باز هم،همچنان از شأن آسمانی انسان سخن گفته و انحراف وافسردگیهای متداول در تمدن مغربزمین را،به عنوان شاهد نقیض این ادعا مطرحمیکنند."