چکیده:
سالهای دهههای 1970 و 1980 سالهای شکوفایی نظریهپردازی در روابط
بینالملل بودند.این مقاله ضمن اشاره به این موضوع، بر توجه نظریهپردازان روابط
بینالملل به مکتب ساختارگرایی و تلاش آنها برای ارائه یک نظریه ساختاری روابط
بینالملل تمرکز میکند.کانون اصل مقاله، مقایسه دو نظریه«سیستم جهانی»و
«واقعگرایی نوین-ساختاری»است.نویسنده ضمن بحث درباره نظریات ایمانوئل والرشتین و
کنت والتز در روابط بینالملل، بر این عقیده است که نظریه«واقعگرایی ساختاری»والتز
تا حد زیادی تحت تأثیر نظریه«سیستم جهانی»والرشتین تدوین شده است؛از اینرو، به
بررسی تشابهات میان این دو نظریه میپردازد و ضمن تأکید بر 6 تشابه اساسی میان
آنها، استدلال میکند که والتز با استفاده از نظریات والرشتین بر آن شده است تا به
انتقادات اساسی وارد بر«نظریه واقعگرایی»در طول دهه 1970 پاسخ دهد و مکتب
واقعگرایی را با پوششی ساختاری به نظریه مسلط روابط بینالملل تبدیل کند.
خلاصه ماشینی:
"این دیدگاههای محوری نظریه واقعگرایی کلاسیک از اواخر دهه 1960 به بعد مورد انتقاد قرار گرفت:طرفداران«نظریه همگرایی» 1 نظیر هاس ضمن تأکید بر اهمیت عوامل اقتصادی و همکاری بینالمللی به طور غیر مستقیم مکتب واقعگرایی را به چالش کشیدند؛در اوایل دهه 1970 رابرت کیوهان و ژوزف نای در قالب«نظریه همبستگی متقابل»به انتقاد از دیدگاه«دولت محوری» 2 واقعگرایی و تأکید آن بر کشمکش مسائل نظامی پرداختند؛کتاب والرشتین درباره نظریه سیستم جهانی سرمایهداری بر اهمیت تحلیل سیستمی و محوری بودن مسئله اقتصاد و نیز تحولات داخلی در روابط بینالملل تأکید کرد؛و جان برتن 3 با طرح مکتب«جامعه جهانی» 4 اندیشههای محوری و ارکان هستی شناختی(انتولوژیک)واقعگرایی را به زیر سؤال کشید.
همان گونه که گفته شد والتز مدعی ارائه یک نظریه سیستمی-ساختاری در روابط بینالملل است و بارها ابراز میکند که دولتها نقشی اساسی در سیستم ایفا نمیکنند و این ساختارهای سیستماند که رفتار دولتها را مشخص میسازند.
Self-help system همان گونه که در مقدمه اشاره کردیم هدف اساسی ما انتقاد از نظریات طرح شده و تأثیر آنها بر نظریهپردازان دیگر روابط بینالملل نیست، بلکه میخواهیم ضمن مقایسه ارکان هستیشناختی اساسی دو نظریه سیستم جهانی والرشتین واقعگرایی ساختاری والتز مشترکات آنها را بررسی کنیم.
تشابهات نظریه والتز با والرشتین از نظر نگارنده تشابهات میان نظریه واقعگرایی ساختاری و سیستم جهانی را از شش جهت اساسی میتوان بررسی کرد:سیستم به عنوان سطح و واحد تحلیل؛رابطه ساختار سیستم با واحدها؛ماهیت آنارشی سیاست بینالمللی؛توازن قوا به عنوان مکانیسم ثباتبخش به سیستم؛ نقش محوری قدرتهای بزرگ؛و سرانجام مسئله تغییر و تحول سیستمی و ساختاری."