خلاصه ماشینی:
"انسان ذهن است و دیگر هیچ دکتر پیمان آزاد شما استوره و خرافه را همردیف یکدیگر قرار دادهاید آیا واقعا باتوجه به نظریه یونگ استوره و خرافات یکی است؟ استوره در معنا یعنی افسانه و یا به عبارت دیگر نقلی که دوست داریم واقعیت و حقیقت داشته باشد که ندارد.
چرا عشق با خودباختهگی متفاوت است و آیا در دنیای عقلانی و مدرن تضادی امروز میتوان جایگاهی برای عشق در نظر گرفت؟ نخست باید ببینیم که عشق چیست؟دلباختهگی کدام است و خودباختگی چیست؟انسانهایی که فاقد اعتماد به نفس هستند یا اعتماد بنفس در آنها کمرنگ شده است نیاز دارند که با وابستهگی و همهویتی زندگی کنند.
ولی این را بهعنوان یک فردی که قدری روانشناسی میداند میگویم که همهی آدمیان نمیتوانند از ابزار عقل مدرن برای تبیین امور زندگی خود استفاده کنند.
اگر عرفان و تجربهی دینی را تفسیر معنوی از هستی بدانیم آیا میتوان گفت که ابتدا باید حقوق فردی شهروندی اجتماعی سیاسی اقتصادی خود آشنا شد و سپس به عرفان روی آورد؟آیا چنین تقدم و تاخری قابل تحقق است؟ هرگز قابل تحقق نیست.
شما در کتاب مثنوی زبان معرفت میگویید که ایستگاه عرفان را برای مدتی باید تعطیل کنیم آیا این امر شدنی است؟ این را مزاح تلقی کنید.
آیا شما نمیخواهید که قرائتی از عرفان به دست بدهید که با مولفههای مدرنیته همخوانی داشته باشد؟ چه ایرادی دارد که انسان در جامعهی مدرن،عرفانی و معنوی زندگی کند!من به عینه در همهی جهان میبینم که آدمیان میخواهند با عرفان آشنا بشوند."