خلاصه ماشینی:
"این تجلی آرام را،سلامی را که هر چیز،هم اشیاء و هم انسانها به آن جوینده میدهند،چگونه بنامیم؟دعوتی را که سرزمین میکند،دعوت سرزمین را که پیشاپیش به استقبال شاعر میآید،ما باید با کلمهای نشان دهیم که نور خود را بر سراسر شعر بازگشت میتاباند و آن کلمهء «شادمانه»است.
اقامت در دامنههای آلپ،در نزدیکی شادمانتر را،بازگشت به زادبوم به دست فراموشی میسپارد و باز عجیبتر است که حتی بر روی آبهایی که شاعر را از کوهها میگیرد و زیر بامهای کشتی که او را با خود میبرد، شادی ظاهر میشود: دورتر در پهنهء دریاچه،یک موج تنهای شادی بود زیر بادبانها گلهای شادی برای وداع با«قلعه ملکوت»میشکفند.
بدینسان آنچه را که میهن قدیمیتر و خالصتر است،آنچه را که اکنون پنهان مانده اما از آغاز و بیش از همه معین شده بود فرا میخواند (IV,167) اینک سرآغاز سرود سفر: ای سوئویای فرخنده،مادرم، تو نیز مانند خواهر درخشانترت لومباردیا،در آن سو، تو که صد رودخانه از خاکت میگذرد و درختان فراوان با گلهای سفید و سرخ و برخی از آنها تیره و وحشی پر از برگهای سبز انبوه و رشته کوههای آلپ سویس نیز،همسایگانت بر تو سایه میافکنند،زیرا نزدیک کانون خانواده تو هستی و میشنوی آنجا غرش چشمه را که از جامهای نقرهای با دستهای پاک بیرون میریزد و روان میشود وقتی که با برخورد اشعهء گرم یخ بلورین و غلتیده با تماس نرم نور قلهء برف زمین را فرا میگیرد با آب بسیار پاک.
این شعر فقط شاعر را شاد نمیکند،بلکه خود شادی صفا یافتن است،زیرا تنها در چنین گفتهای است که رسیدن به سرزمین صورت میگیرد."