چکیده:
چهره های اسطوره ای و بنمایه های حماسی، پهلوانی و خسروانی در جهان ایرانی، به رغم سلطه گری های ویرانگر و تمدن ستیزی که جامعه و فرهنگ ایرانی را گاه در معرض خطر فروریزی و نابودی قرار داده است، هم چنان به حیات و حضور خود در زمینه های اعتقادی، جهان شناختی، افسانه یی و به ویژه در فضای حافظه زبانی و ادبی و تصورات زادبومی ادامه داده، با عناصر نوپا و تازه نفس ایرانی ـ اسلامی در هم آمیخته و در مواردی نیز این عناصر نوخاسته را به رنگ و جلای خود در آورده اند. شمار فراوانی از آثار تاریخی، فلسفی و ادبی گذشتگان، بیانگر پایداری این عناصر کهن در حافظه تاریخی ـ فرهنگی و زبانی ـ هویتی ماست.
حضور این عناصر در شعر مولوی، گویای یک رستاخیز فرهنگی ـ ادبی و هویت مندانه سرنوشت ساز نیز هست که نخست با پرداختن به شاهنامه های منثور و منظوم و احیای زبان فارسی آغاز می شود، به تحکیم و استقرار مبانی ملیت و استمرار حس میهنی مدد می دهد و سپس دامنه آن به جهان ادبیات عرفانی، ازجمله به فضای شعر مولوی، گسترش می یابد و هویتی مستقل به عرفان ایرانی می بخشد.
خلاصه ماشینی:
"#تو مجنون و لیلی،بیرون مباش#که رامین تویی،ویس رعنا تویی(ج 7:18)#عقل همه عاقلان خیره شود چون رسد#لیلی و مجنون من،ویسه و رامین من#در حسد افتادهایم،دل به جفا دادهایم#جنگ که میافکند؟یار سخن چین من(ج 4:269)#ز سایۀ تو جهان پر ز لیلی و مجنون#هزار ویسه بسازد هزار گون رامین(ص 277)#دل ویس و دل رامین ببیند جنت وحدت#گل سرخ و گل خیری نشیند مست روبارو(ج 5:29)#در آن دهلیز و ایوانش بیا بنگر تو برهانش#شده هر مرده از جانش یکی ویسی و رامینی!(ج 6:264)#جان ویساند و رامین،سخت شیرین شیرین#فخر ال یاسینن،وز خدا ارمغانی(ج 6:165)#اگرچه درخور نازی،نیاز را مگذار#برای رشک ز ویسه خوشست رامینی!(ج 6:272)S} و در مثنوی نیز میخوانیم: {Sبوی رامین میرسد از جان ویس#بوی یزدان میرسد هم از اویسS}(مولوی،1353،دفتر چهارم:716)از سوی دیگر،در مثنوی خواندن سرگذشت شورانگیز جفتهای"ویس ورامین"و خسرو و شیرین"برای عبرت آموزی،بهویژه در جهت توجه به احساسحسادت و نتایج آن،توصیه شده است: {Sویس و رامین،خسرو و شیرین بخوان#که چه کردند از حسد آن ابلهان(دفتر پنجم:880)S}و در معنایی همسان،در بیتی از دیوان شمس"ویس"و"رامین"و"وامق"و"عذرا"در کنار یکدیگر مینشینند: {Sندیدهیی تو دو اوین و ویسه و رامین#نخواندهیی تو حکایات وامق و عذرا(مولوی،1363،ج 1:133)S}و سرانجام،نگاه زیباییپرست مولانا به این دو جفت باستانی تا بدانجاست که اودر غزل پرمایهیی از دیوان شمس که رو به سوی پدیده آفرینش دارد میفرماید: {Sدو پاره کلوخ را بگیری#ویسیسازی از آن و رامین!(ج 4:272)S}روشن است که مولوی با جای دادن این چهرههای داستانی کهن در صحنههایشاعرانه و صور خیال نوپا و یا با همنشین کردن آنها با چهرههای تازهتری چونلیلی و مجنون و وامق و عذرا،نه تنها اندیشههای شاعرانه خود را در آیینه نام ونشان آنان آشکار میسازد،که نیز رویدادهای حماسی و عاشقانه دیرین ما را درچهارچوبه مثنوی و غزل به رستاخیز میکشد."