چکیده:
اگر در شعر حافظ دستی ببریم، می توانیم گفت:
کس چو طرزی نگشاد از رخ این طرز نقاب تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
درباره شرح احوال طرزی افشار از یک سطر گرفته تا سه صفحه نوشته اند. صاحب مجمع الفصحا نوشته:
او مردی ظریف خوش طبع عاشق پیشه صاف اندیشه و از شعرای صفویه بوده، اختراعی در طرز سخنگویی کرده.
نصرآبادی، در تذکره خود، به یک خط با دو خطای فاحش بسنده کرده و چنین نوشته:
او از طرشت ری است و پاره ای از اصل ترشیز دانسته اند.
از محققان غربی، ادوارد براون، هرمان اته، برتلس، حتی شبلی نعمانی نامی از وی نبرده اند. یان ریپکا به جمله زیر بسنده کرده است:
طرزی افشار آذربایجانی در اوایل سده 17.11 از اصلاح کنندگان زبان و دشمنان اشرافیت است.
شادروان استاد ذبیح الله صفا، در کتاب درازدامن و ارزشمند خود، جایی برای طرزی باز نکرده است. تنها محمدعلی خان تربیت، در دانشمندان آذربایجان، و، به نقل از آن با اندک افزوده، عزیز دولت آبادی، در سخنوران آذربایجان از او یاد کرده اند.
خرسند کننده ترین تحقیق در این باره- در عین کوتاهی و اختصار- از همشهری شاعر، محقق ارومیه ای، روانشاد محمد تمدن است، که حیات ادبی شاعر را نوشته و به طرز نو طرزی نیز گذرا پرداخته است. خلاصه مطالب آن این که زادگاه شاعر ارومیه و او از ایل افشار است، از قریه ای که هم امروز به طرزلو معروف است. در جوانی به قزوین و از آنجا، به عزم تحصیل، به اصفهان رفته خود گوید:
از بلده قزوین به صفاهان سفریدم بی خرجی و بی اسب خرامان سفریدم
یاران سفریدند به جمعیت و من هم یک قافله با حال پریشان سفریدم
خلاصه ماشینی:
"به این غزل توجه شود: موسی طرزم و طور و شجر خود دارم چشم دیدار ز نور و نظر خود دارم نتوانم که به گرد سر خوبان گردم این مگسمشربی از لبشکر خود دارم فرصتم کو که بسنگم به گذرگاه کسی من که صد کوه گنه بر گذر خود دارم یار حرف نزبانیده من میگوشد گله از ناله دور از اثر خود دارم دامنم کس نپرانید در این دور از در منت از دایره چشم تر خود دارم تیغ بدخواه نکرد آنچه زبانم بکند زخم کاری همه از نیشتر خود دارم کمشنیدن شودم باعث کمحرفیدن شکر بسیار من از گوش کر خود دارم غزل زیر را، طرزی به طرز پیشینیان ساخته و نشان میدهد که به زیر و بم شعر تسلط و اشراف دارد: کجا روم چه کنم چون کنم چه چاره کنم جز آن که جامه ناموس و ننگ پاره کنم چو مدعی بزند نوبت تقرب یار ز غصه سینه صدپاره من نقاره کنم اگر به دست من افتند خیل مدعیان ز استخوان سر این و آن مناره کنم مگر سرم نهی اندر کنار تن ورنه بود محال که از دلبران کناره کنم به سوی تربت من گر برنجهای قدمی ز فیض مقدم تو زندگی دوباره کنم ز لطف گیرد اگر دوست دست من طرزی حواله سر دشمن به سنگ خاره کنم و، سرانجام این غزل شوخ و شنگ و خوشآهنگ: افتاده دل به دامک وحشی نگاهکی بیرحمکی ستمگرکی دلسیاهکی مژگانک درازک خنجرگذار کش تشنیدهک به خونک هر بیگناهکی در هجرک عقیقک سیرابکش مدام دارم به خونک دلک خودشناهکی باتش نزمد آن دلک سنگسانکت از لختک جگر چه کند دود آهکی از حسنک تو ذرهاکی کم نمیشود گر بنگری به سویک ما گاهگاهکی باشد رقیبک سگک روسیاهکت دنگ دروغگویک و بیرون ز راهکی اکنون به کهربایک مهرت ز خاککم بردار چون ز ضعف شدم برگ کاهکی پروین ز چشمک منک افتاده طرزیا در اشتیاق ماهک مهراشتباهکی اینجا میخواهم درباره این سنتشکنی تا حدی نظاممند طرزی به یک نکته ــ که نتیجه سخن من نیز همان است ــ اشاره کنم: میدانیم که زبان عرب زبانی بسیار غنی، توانمند و پرگنجایش است، این ویژگیهای مثبت نتیجه چندین عامل است: الف) وجود بابهای مجرد و مزیدفیه؛ بدین معنی که یک ریشه سه حرفی مثلا «ن ظ ر» را به بابهای ثلاثیمزید میبرد و معانی گونهگون میگیرد: انظره: او را [در پرداخت وام ] مهلت داد؛ ناظره: نظیر و قرین او شد."