چکیده:
داستان جاوید (1359) سومین رمان فصیح است و آن بر اساس سرگذشتی حقیقی نوشته شده است. بافت داستان و کثرت حوادث و تنیده شدن آنها با تار و پود خصوصیات اخلاقی و کردار چهره های داستانی به گونه ای است که هر نوع تلاش برای به خلاصه درآوردن قصه را نه تنها مشکل می سازد بلکه موجب خدشه وارد شدن به زیبایی و یک پارچگی رمان می شود. زیرا، در هر نوع خلاصه نویسی، به بیان تداوم وقایع و رابطه علت و معلول اکتفا می شود؛ در حالی که، در رمان داستان جاوید، هر چند وقایع دارای نقش کلیدی در ایجاد و ساخت و بافت داستان اند، ظرایف ذهنیات حاکم بر این وقایع نقش مهم تر و پردامنه تری دارند و زیبایی و بافت درونی تری پدید می آورند. از این رو، در اینجا، برای القای مضمون و پیام رمان، تنها به نقل مقدمه موجز و بسیار زیبای نویسنده اکتفا می شود.
برخلاف سایر آثار این نگارنده، داستان جاوید روایت زندگی واقعی یک پسرک از آیین کهن زرتشتی است که در دهه اول قرن و اوج فساد قاجار به وقوع می پیوندد. مصیبت و مظلمه ای که بر یک انسان با ایمان وارد گردید، بافت اصلی روایت را تشکیل می دهد. انعکاس های روحی او و نیروی ایمان او به سنت های دیرینه نیاکانش نیز در روایت حفظ گردیده است.
آشنایی نگارنده با قهرمان اصلی کتاب، در سال های آخر زندگی او در دانشگاهی در خارج از کشور صورت گرفت و الهام بخش خلق این کتاب گردید. دست نویس اولیه این روایت در اوایل دهه 50، پس از سال ها پژوهش و پی گیری، جداگانه آماده گردید. ولی شروع چاپ اول کتاب تا اواسط نیمه دوم این دهه به تاخیر افتاد...
خلاصه ماشینی:
"بافت داستان و کثرت حوادث و تنیده شدن آنها با تار و پود خصوصیات اخلاقی و کردار چهرههای داستانی به گونهای است که هرنوع تلاش برای به خلاصه درآوردن قصه را نهتنها مشکل میسازد بلکه موجب خدشه وارد شدن به زیبایی و یکپارچگی رمان میشود.
تنها شخص مسلمان پاکدل و واقعی این جمع ثریای عفیف است که کوششهای او برای نجات جاوید نهتنها نوید رهایی نمیبخشد بلکه بدبختانه خود او را نیز در مظلمه مفسدین اطرافیان شاهزاده قرار میدهد و زندگانیش را تباه میسازد.
او شخصیتی است که سراسر عمر بیست و چهار ساله خود را در نوعی تنش پوشیده و خاموش گذرانده است و اینک تلاش و جستجوی او برای یافتن حقیقت مرگ سیاوش ابعاد تازهای به این کشمکش درونی میبخشد و آنرا بهنوعی بحران شخصیتیـ عاطفی مبدل میسازد.
او مردی است که نهتنها به ناگاه از خیال خام پدر بودن محروم میگردد بلکه از آرمان هنری خویش نیز دور میماند و هویت او، در مقام هنرمندی پیشرو، که قرار است به رؤیاهای هنری خویش جامه عمل بپوشاند و دنیای عرفان حافظ را به سبک آبستره به تصویر در آورد، نفی میشود.
اما عمر دنیوی این رابطه کوتاه است و یوسف بهزودی، بر اثر بیماری مرموزی، رخت از جهان بر میبندد، در حالی که ارتباط معنوی و عاشقانه دو برادر در سکوت نیستی و مابعدالطبیعی ادامه مییابد و یوسف به نحوی اسرارآمیز از برادر خود اسماعیل مراقبت میکند؛ زیرا چنین رسالتی از جانب پدر و در زمان یک ماهگی او در گوشش خوانده شده و «جلال»، قبل از عزیمت او به امریکا، آن را یادآور شده است."