چکیده:
طرح حکومت اسلامی از سوی امام خمینی،گروههای مذهبی مخالف رژیم را به تکاپو واداشت.برخی از افراد مذهبی در گوشه و کنار کشور،اسلحه به دست گرفته و به مبارزه مسلحانه روی آوردند،هرچند ساواک تلاش میکرد تا جلوی این گروه را بگیرد اما ایمان مردم ایران نیرومندتر از آن بود که از ساواک و دیگر نیروهای رژیم،بیمی به دل راه دهد.هرگاه گروهی توسط نیروهای نظامی دستگیر میشد و به مرگ یا به زندان محکوم میگردید گروه تازی،راهش را ادامه میداد.ساواک به دلیل سردرگمی و شناسایی نشدن مخالفان به شکنجه و دروغپردازی و آدمکشی روی میآورد ولی این کارها نیز دستاوردهای برای رژیم نداشت و بیش از پیش برایشان رسوایی به بار آورد.سخنان و نوشتههای امام خمینی چنان شوری در مردم مسلمان ایران پدید آورده بود که هدفی جز براندازی خاندان پهلوی و ایجاد حکومت اسلامی نمیشناختند و نمیخواستند.یکی از گروههای مذهبی هوادار حکومت اسلامی،«جبهه اسلامی خوزستان»نام داشت که به رهبری شیخ عبد الحسین سبحانی،علیه رژیم فعالیت میکرد.
این نوشت هبا بررسی اسناد ساواک-که در پرونده شهید عبد الحسین سبحانی و یارانش بایگانی شده است-و دیگر اسناد بهجا مانده از این گروه و دیگر گروههای مخالف رژیم در خوزستان،فعالیتهای آنان و واکنش ساواک را مورد ارزیابی قرار داده و به ریشهیابی علل اینگونه فعالیتها پرداخته است.
خلاصه ماشینی:
"اما منظور و انگیزهام در ابتدا که با شیخ سبحانی دستگیر شدم بعلت داشتن مقداری تعصب دینی و دیدن و شنیدن وضع فساد سینماها تحت تأثیر قرار گرفته بعلت جهالت و غرور بچگی حاضر به همکاری در پخش اعلامیه و یا انفجار سینما شدم که کاری صورت نگرفت همهچیز را فراموش کرده شروع به تحصیل کردم و در آن موقع غرق درس خواندن شده از ابتدای سال در فکر رفتن به دانشگاه بودم و آن جریان را کاملا فراموش کرده بودم که از طرف ساواک دستگیر شده[و]به زندان افتادم و حتی تا قبل از برخورد با فرزاد و افراد گروهش مشغول مطالعات کتابهای دبیرستانی بودم تا خود را برای امتحانات آماده کنم و در آن موقع هیچگونه مطالعات دینی و غیره نداشتم و فقط بعضی از شمارههای مکتب اسلام را مطالعه کرده بودم و حتی قبل از زندان اسم مارکسیست را هم نشنیده بودم ولی فشار شکنجه زوری که ساواک دزفول به من داد و بستن اتهام انفجار حزب ایران نوین مقداری عقده در دلم ایجاد کرد و توهینی که معاون ساواک به پدر 57 سالهام که ریشسفید و پیرمرد بود و داشت حقیقتی را میگفت که در شب انفجار حزب ایران نوین پسرم در خانه پیش خودم بوده است و معاون ساواک به او توهین کرد و او را از ساواک بیرون کرد عقده دیگری در دلم بوجود آورد ولی اینها طوری نبود که مرا تحریک به کار یا فکری پس از آزادی بنماید فقط زجر میکشیدم که چرا باید چنین ظلمی به من بشود و ناراحتی دیگری که برایم پیش آمد سکته کردن پدر بیچارهام پشت میله ملاقات زندان اهواز بود که دو سال پس از زندان من که در این دو سال فقط 3 بار به ملاقاتم آمده بود و در دفعه چهارم از شدت ناراحتی پشت میله ملاقات سکته کرد و این یک شوکه روحی بود که به من وارد شد و باعث شد مدتی در زندان مریض بشوم و همهاش در فکر خانواده بیسرپرستم باشم..."