چکیده:
صورتگرایان بر این باورند که ادبیت ادبیات در آشنایی زدایی زبان و، به عبارت دقیق تر، در بدیع ساختن و فراهنجار کردن زبان هنجار و عادی یا، به گفته یاکوبسن، تهاجم سازمان یافته بر ضد زبان است. این تهاجم و نوسازی، زبان عادی و تکراری را برجسته و پرجاذبه و زیبا می سازد. برجسته سازی در سطوح گوناگون زبان می تواند به وجود آید از جمله در ضمیر. مثلا مولوی، به رغم قواعد دستوری، ضمیر تفضیلی به کار می برد (همچنین اسم تفضیلی، مانند گلشن تر، سوسن تر، آهن تر، جوشن تر)؛ مثلا از ضمیر من، من تر می سازد؛ حال آن که هر گز کسی نه قبل از مولوی و نه بعد از او ضمیر تفضیلی به کار نبرده است:
در دو چشم من نشین ای آن که از من من تری تا قمر را وا نمایم کز قمر روشن تری
کاربرد ضمیر تفضیلی در شعر مولوی خطا نیست بلکه فراتر از زبان هنجار و بدیع و زیباست. در حقیقت، این زبان هنجار است که نارساست و نمی تواند اندیشه بلند و بلاغت مولوی را رسا و موجه و زیبا ارائه دهد.
مولوی، به جای من تر، هر چه می گفت رسایی آن را نداشت. من تر شامل مفاهیمی نظیر داناتر، زیباتر، پاک تر، قوی تر، عارف تر، مجرب تر و هر صفت خوب دیگر می شود.
فرا هنجاری بسیار مهم تر و پرکاربردتر دیگر ضمیر در زبان شعر و ادب، به ویژه شعر کلاسیک فارسی، این است که قاعده ضمیر می تواند رعایت نشود؛ به این صورت که نه مرجع ذکری (قرینه لفظی) داشته باشد نه حضوری و نه ذهنی. به همین دلیل، ضمیر بر مفاهیم متعددی می تواند دلالت کند و، در نتیجه، در مواردی به جای یک ضمیر می توان ضمیر دیگری آورد بی آن که غلط باشد یا مفهوم اصلی تغییر کند؛ در عین آن که، ضمیر عاری از مرجع مشخص، از نظر بلاغی، کلام را تعالی می بخشد. اینک، از فراهنجاری های ضمیر، نداشتن مرجع را به طور جداگانه مورد بحث قرار می دهیم.......
خلاصه ماشینی:
"آن را که به صحرای علل تاختهاند بی او همه کارها بپرداختهاند امروز بهانهای درانداختهاند فردا همه آن بود که درساختهاند این چرخ فلک را که درو حیرانیم فانوس خیال ازو مثالی دانیم خورشید چراغدان و عالم فانوس ما چون صوریم کاندرو حیرانیم ماییم که اصل شادی و کان غمیم سرمایه دادیم و نهاد ستمیم پستیم و بلندیم و کمالیم و کمیم آیینه زنگخورده و جام جمیم (خیام) ماییم به صدهزار غم رفته به خاک پیدا شده در جهان و بنهفته به خاک (عطار) اگر چه باده فرحبخش و باد گلبیزست بهبانگ چنگ مخور می که محتسب تیزست (حافظ) چون نیست حقیقت و یقین اندر دست نتوان به امید شک همه عمر نشست هان تا ننهیم جام می از کف دست در بیخبری مرد چه هشیار چه مست (خیام) صحبت به حریفان سیهکار مدارید بر روی سخن آینه تار مدارید (مولوی) با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی (حافظ) از قید فلک برزدهدامن بگریزید چون برق ازین سوخته خرمن بگریزید طوفان گل و جوش بهارست ببینید اکنون که جهان بر سر کارست ببینید من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان قال و مقال عالمی میکشم از برای تو (حافظ) که مراد از من شاعر است و هر فرد دیگر."