چکیده:
بعد از سماع گویی کان شورها کجا شد
یا خود نبود چیزی یا بود و آن فنا شد
در این مقاله به جنبه های صوری فنون قصه سرائی مولانا جلال الدین رومی (614-672) در تقریر مثنوی معنوی پرداخته خواهد شد. لذا، در آغاز مقال، بنا را بر این می گذارم که مثنوی از قالبی خاص برخوردار است و سعی خواهم کرد تا ماهیت این قالب را بررسی کنم.
از دیدگاه خواننده متفنن، مثنوی، در مجموع، فاقد هر گونه توالی روایت و سرشار از قصه هایی ظاهرا پریشان می نماید. افزون بر این، نقل حکایات فرعی، اندرزها، تفاسیر آیات قرآنی، احادیث، قصص انبیا، مطالبی در فرهنگ و آداب اسلامی عامه و جز آن در برخی قصه ها که موجب گسستگی نظم روائی آنها می گردد، چه بسا این نظر را تا اندازه ای تقویت کند. با این حال، همان گونه که مولانا در اشعار آغازین دفتر اول مثنوی معروف به نی نامه خبر داده، هدف او در سراسر این اثر آن بوده که، با بهره جویی از این وسایل، تعالیم گوناگون صوفیه را به مخاطب خویش القا کند و می بینیم که او، تقریبا از همان آغاز روایت، مقاصد زبانی خود را بیان کرده است.
رکه او از هم زبانی شد جدا
بی زبانی شد گرچه دارد صد نوا
(مثنوی چاپ نیکلسن، دفتر اول، بیت 28)
ما در اینجا با اثری روبه روییم که، به رغم فقدان تلوس telosدر قصه های آن و وجود آشفتگی ظاهری و توالی روائی آنها، بازهم یکی از عناصر اصلی آثار اصیل ادبیات کهن فارسی به شمار می رود. با این حال، روایت مثنوی، به دلیل نداشتن پایانی سازمند، مشکل خواننده را در درک ساختار این نوع ادبی خاص دو چندان می کند. از این حیث، خواننده نیاز پیدا می کند درباره قوام و یکپارچگی درونی قالب قصه های آن سوالاتی خاص، مشابه سوالاتی که مواضع پژوهشی نگارنده نیز بر آنها استوار است، مطرح کند. آنچه نگارنده امیدوار است نشان دهد آن است که، در روایت مثنوی، صورت وسیله ای ضروری و، در واقع، ابزاری در دست مولاناست تا به مدد آن و با کارگیری شیوه موعظه به مقاصد آموزشی خود برسد ...
خلاصه ماشینی:
"2 ) فاطمه کشاورز در صفحه 9 اثر خود درباره غزلهای مولانا، که به تازگی با عنوان مثنوی فرض کنیم، دو بیت زیر از آغاز دفتر ششم، خطاب به حسامالدین چلبی، ماحصل آن است: چون ز حرف و صوت و دم یکتا شود آنهمه بگذارد و دریا شود حرفگوی و حرفنوش و حرفها هر سه جان گردند اندر انتها (مثنوی، دفتر ششم، ابیات71-72) برخی از مسائل مربوط به شیوه قصهسرایی در مثنوی، که در این مقاله به کاوش آنها خواهم پرداخت، به این شرح است: 1) خصلت «زبان» مثنوی چیست؟ 2) گسلهای حکایات قصهها در کجاست؟ 3) چه این گسستگی را پدید میآورد؟ 4) عناوین حکایات چه نقش و اهمیتی دارند؟ 5) حکایات کی و کجا از سر گرفته میشوند؟ 6) در یک داستان گسسته، داستانهای فرعی مندرج چه پیام و نقشی دارند؟ 7) آیا حکایات فرعی اطلاعات بیشتری درباره حکایات اصلی در اختیار ما قرار میدهند؟ دلیل قطع ناگهانی روایت، در پایان دفتر ششم، در وسط قصه چیست و چه اطلاعاتی درباره ساختار صوری مثنوی به خواننده میدهد؟ قبل از پاسخ به این سؤالات، نقدهای موجود درباره شیوههای شعری و داستانی مولانا در غزلیات و مثنوی را به اجمال مرور خواهم کرد و این ما را یاری خواهد داد تا، ذیل عنوان شیوه قصهسرائی مولانا، مضامین وسیعتری را جای دهیم و به ما امکان خواهد داد که زمینههای فنون روایی و شعری مولانا را که تا کنون به آنها توجه نشده و به کاوش درنیامدهاند مشخص سازیم.
مولانا که، با استفاده از استعاره و نقیض و تکرار، بیان داستان هلال را، با مقرر داشتن عمل روحانی خاصی برای او، به پایان رسانده، در آخرین پاره این بخش از روایت مثنوی، حسامالدین چلبی را مخاطب میسازد و احوال امیر و هلال را خلاصه و تکرار میکند تا دستور العملی در اختیار مریدان خود قرار دهد: هر دو چون در بعد و پرده ماندهاند یا سیهرو یا فسرده ماندهاند (مثنوی، دفتر ششم، بیت1209) مولانا، با بیان داستان مجاهدات ناقص و معیوب هلال و امیر در سلوک، امیدوار است که صوفیان دیگر را در همان شرایط روحانی دشوار از سقوط محفوظ دارد."