چکیده:
مساله زمان پیوسته ذهن و دل، حاضر و غایب، و دیروز و امروز انسان را به خود مشغول کرده است. حضور زمان وجوه گوناگون پیدا می کند: تند آهنگ یا کند آهنگ، سبک بار یا گران بار، در آگاهی یا در غفلت. برای زمان، به اعتبارهای متعدد، تقسیم های گوناگونی قایل شده اند؛ اما همه آنها را می توان به دو تجربه یا تلقی عمده تحویل کرد:
(?)زمان بیرونی که ظاهرا مستقل از حضور انسان و جدای از آگاهی، ذهن و تجربه هایش، بر مبنای حرکت اجسام و اجرام و تقدم و تاخر و توالی و تعاقب امور و پدیده ها در جریان است.
(2)زمان درونی و وجودی، که گذار و گذرش به تجربه درونی و روحی انسان وابسته است.
بر حسب آنکه اصالت و اولویت از آن کدام یک از این دو باشد، ادراکات، احساسات، تجربه های بشری و نوع صورت بندی رویدادها و کیفیت نظم و ترتیب آنها رقم می خورد.
جهان، به منزله مجموعه امکان های گشوده بر ما- به تعبیر هیدگر- برای همه یکسان و یکنواخت نیست. این تجربه زیستن و به تبع آن «از آن خود کردن» است که جهان ما را شکل می دهد نه صرفا محیط خارجی و پیرامونی یا ظرف مکانی. به این معنا، جهان هرکس حیات منحصر به فرد اوست تا چگونه روایت خود را از این عالم به دست دهد و هستی خود را طرح بریزد، گرچه او را در وضعیت و موقعیتی افکنده باشند که بی حضور او رقم خورده باشد؛ زیرا امکان مقدم بر واقع است و برتر از آن نه بالعکس. این است که، در کنار تقدیرها، تدبیرها و تصمیم ها می رویند...
خلاصه ماشینی:
"حافظ، با بازخوانی و تفسیر رویدادها بر مبنای طرحوارهای ازلی و صور پیشین و برین(15) و، به تعبیر الیاده، بازگشت به بدایتها، روایت خود را فارغ از محدودیت زمانی _______________________________ 12) denotation/ connotation 13) concreteness 14) temporality 15) archetypes شکل میدهد و، با شبیهسازی شخصیتی و موقعیتی یا اینهمانی با شخصیتها و موقعیتهای نمونه (آدم، پیر مغان، شیخ صنعان، سیاوش...
رهزن دهر نخفتست مشو ایمن ازو اگر امروز نبردست که فردا ببرد خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار کس را وقوف نیست که انجام کار چیست پیوند عمر بسته به مویی است هوشدار غمخوار خویش باش غم روزگار چیست عمری را که بنیادش بر باد است و پیوندش بسته به مویی است، فقط با اغتنام فرصت و وقت خوش میتوان به بقا رسانید و راه مرگ و فنا را بر او بست؛ کما اینکه در شعر دیگری میگوید: به می عمارت دل کن که این جهان خراب بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت عبارت اخیر، تلویحا به مرگ اشاره دارد که لازمه جهان خراب است (هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد)، ولی شاعر با عیش و باده این فنا و مرگ را کنار میزند.
عشرت کنیم ور نه به حسرت کشندمان روزی که رخت جان به جهانی دگر کشیم و تفسیر این عشرت در بیت بعد آمده است: سر خدا که در تتق غیب منزوی است مستانهاش نقاب ز رخسار برکشیم شبیهسازی شخصیتی ـ موقعیتی با شخصیتها و موقعیتهای برین و نمادین (صور نخستین) گفته شد که، در زمان دوری و در بینش اسطورهای، کنشها و رویدادها تکرار میشوند."