چکیده:
یکی از ویژگیهای اصلی جنبش زنان در غرب صبغه سیاسی آن بوده است.این جنبش نه
تنها در طول فعالیتهای خود تقاضاهای سیاسی (مانند کسب حق رأی برای زنان)داشته،
بلکه به نوعی برداشت رایج از سیاست را با گسترش حوزه مفهومی آن به چالش کشیده است و
مفاهیم بنیادین سیاست، از جمله تفکیک میان سپهر خصوصی و عمومی، عرصه سیاست، دولت،
دموکراسی و شهروندی را باز تعریف کرده و یا به مشکله تبدیل کرده است.در این مقاله
آرای فمینیستها در مورد این مفاهیم و تحولی که در نظرات آنها ایجاد شده است مورد
بررسی قرار گیرد و وجه عمیقا«هنجاری»نظریهای سیاسی فمینیستی نشان داده خواهد شد.
خلاصه ماشینی:
"این جنبش نه تنها در طول فعالیتهای خود تقاضاهای سیاسی (مانند کسب حق رأی برای زنان)داشته، بلکه به نوعی برداشت رایج از سیاست را با گسترش حوزه مفهومی آن به چالش کشیده است و مفاهیم بنیادین سیاست، از جمله تفکیک میان سپهر خصوصی و عمومی، عرصه سیاست، دولت، دموکراسی و شهروندی را باز تعریف کرده و یا به مشکله تبدیل کرده است.
(15)برخی از فمینیستها میخواهند نشان دهند که مسئله بیش از آنکه تفکیک دو سپهر باشد، ارزشگذاری این دو است:چرا باید سپهر عمومی متعلق به مردان همراه با ارزشهایی چون عقلانیت، رقابت، قدرت و غیره(که شاید به تعبیری، مردانه هستند اما انسانی نشان داده میشوند)، بهتر، انسانیتر، ارزشمندتر تلقی شود و در مقابل، سپهر خصوصی متعلق به زنان همراه با عطوفت، احساسات، مهرمادری، حمایت و غیره کمارزش، بیهوده، و فرودست تلقی گردد؟به بیان دیگر، تقسیمبندی دو وجهی خصوصی-عمومی اساسا نابرابر و جنسیتی است.
(39)با وجودی که برخی از فمینیستها تأکید بیش از حد بر سیاسی بودن هر رابطه خصوصی و شخصی را به دلیل امکان لغزیدن آن به سمت فردگرایی و در نتیجه رهاکردن مبارزه در عرصه عمومی برای جنبش زنان خطرناک تلقی میکنند، (40) اما به نظر نمیرسد که فمینیستهایی که بر آن تأکید دارند بخواهند فمینیسم را از عرصه عمومی خارج کنند و فقط به عرصه خصوصی ببرند، بلکه میخواهند اهمیت آنچه را که در خانه و روابط خصوصی میگذرد نشان دهند."