خلاصه ماشینی:
"از آنجا که دپارتمانهای فلسفه از دیرباز به سمپتوم محافظه کاری و غرور کاذب مبتلا بودهاند،بیش از دیگر دپارتمانهای علوم انسانی نظیر علوم سیاسی،مطالعات فرهنگی و ادبیات تطبیقی،غرب-محور باقی ماندهاند؛در حالی که دپارتمانهای نامبرده به تکثر فرهنگی تن داده،محل رواج تئوریهای پسا استعماری شده و دست کم در میان ویترینهای رنگارنگ خود جایی هم برای تفکر رادیکال و ساختار شکن حفظ کردهاند.
دپارتمان فلسفه دانشگاه تورنتو که قرار است یکی از بهترینهای آمریکای شمالی در (به تصویر صفحه مراجعه شود) فلسفه آکادمیک به عنوان میانجی علمگرایی و تخصصی شدن سعی میکند زخم درونی خود را التیام بخشد و در دنیایی که بسیاری در آن با بوق و کرنا پایان روایتهای کلان و طلوع نسبیگرایی را اعلام کردهاند،محتاطانه به عرصهای در کنار عرصههای دیگر بدل شود.
اما به استثنای New School در نیویورک،دانشگاه ایالتی بوستون،میامی و تعدادی دیگر دانشگاههای واقع در متروپولها،غالب این دپارتمانها در شهرهای کوچک دانشجویی ایالتهای دورافتاده واقع شدهاند که در آنها تنش میان تئوری(خصوصا رادیکال)و زندگی روزمره به اوج خود میرسد و به محض خارج شدن از محوطه دانشگاه،«فیلسوف بالقوه»باید خود را برای روپارویی با کابویهایی که با تفنگ در مزارعشان قدم میزنند،انزجار از نظریه تکامل و لیبرالیسم-جالب آنکه به اصطلاح گردن قرمزهای (Red Necks) ساکن این ایالتها تفاوتی میان مارکس و لاک قائل نیستند-و چه بسا مراسم کتاب سوزان آماده کند.
به این ترتیب،فلسفه آکادمیک به میانجی علمگرایی و تخصصی شدن سعی میکند زخم درونی خود را التیام بخشد و در دنیایی که بسیاری در آن با بوق و کرنا پایان روایتهای کلان و طلوع نسبیگرایی را اعلام کردهاند،محتاطانه به عرصهای در کنار عرصههای دیگر بدل شود."