خلاصه ماشینی:
در همین داستان نخست: قهرمان به این باور رسیده که بدشانس است،و مرتب این جمله را تکرار میکند،او با مقداری پول پسانداز همسرش چند شغل دست و پا میکند،اما در مسیر کار با اینکه کار و کاسبیاش خوب میگیرد،خودآگاهانه دست به تقلّب و غش در معامله میزند، بنابراین آن موقعیت خوب و فرصت شغلی قابل قبول را از دست میدهد،بعد فغان بر میآورد که:«من آدم بدشانسی هستم ص 9»قهرمان تقلّب در کار و پیشه را«زبل باری»(ص 41)قلمداد میکند،از آن طرف مدعی«فقط میخواستم شرافتمندانه و با آرامش کار کنم»(ص 41)زندگی آرام و شرافتمندانه است،این داستان یادآور این سخن ارزشمند ناصرخسرو قبادیانی است: چو تو خود کنی اختر خویش را بد مدار از فلک چشم نیکاختری را نکتهء دیگر در باب پیرنگ و طرح علّی و معلولی حوادث داستانها این است که«کلوخانداز را پاداش سنگ است»نویسنده با واقعبینی نشان میدهد که کار خلاف،عاقبتش افتادن به چنگال عدالت و قانون است: داستان هشتم:ص 56(عینک)،ناتاله پسر قمار باز نسیولا زن خیاط محل که با آبرو زندگی خود و پسرش را اداره کرده است،اما این پسر به ظاهر سر به راه،قمارباز است و البته بدشانس،چه اکثر مواقع نصیبش باخت است.
البته در آغاز گفته شد،همهء این جنبهها با توجه به اینکه داستان در کشوری با دین و آیین مخصوص به خود اتفاق افتاده، شرایط اجتماعی و اخلاقی در آن سرزمین با سرزمین ما متفاوت است و نویسنده هم با نگاه واقعگرایانه این حوادث را همان طور که در اجتماع آن روز رم و کشور ایتالیا رخ داده به وصف کشیده است.