چکیده:
«پشت هیچستان»سپهری ماجرای هجرت نگاه شاعری است که«پشت به هیچستان»دارد.همین پرتاب نگاه به دور دستها است که از شاعر، فاعلی فردی، ممتاز و برتر
میسازد.از ویژگیهای این فاعل فردی، پس از دستیابی به این مکان ارزشی، این است که
دیگران-یعنی فاعل جمعی مانده در هیچستان-را به تجربه ارزشمند«گذر به پشت
هیچستان»فرا بخواند؛هر چند که ممکن است این فراخوانی به از هم پاشیدگی«پشت
هیچستان»و سقوط مجدد شاعر به «هیچستان»بینجامد.پس ماجرای«پشت هیچستان»ماجرای یک
بار«من»شدن و دوباره«ما» شدن است.
خلاصه ماشینی:
"«لحظه»به معنای عدم استمرار است و حدفاصل گذشته(زمانی که فاعل فردی نی زجزئی از فاعل جمعی و در آمیخته با دیگران بوده است)و آینده(زمانی که شاعر در پی تثبیت این لحظه خاص و برش خورده و جاودان سازی حضور خود در«پشت هیچستان»است).
فاعل فردی ما در اینجا نه فقط پشت نگاه خود را به عمق تاریک پشت چشمانش برگردانده، بلکه همانند همان مرد غارنشین به دیوار تاریک دنیایی که فاعل جمعی در آن قرار دارد نیز پشت کرده و رو در روی خود، دنیای جدید، قابل رؤیت و قابل وصالی را دارد که دیگر«هیچستان»نیست.
حالا دیگر فاعل فردی میتواند به عمق تاریک درون نگاهی بیفکند؛ولی این بار پشت نگاه را به«پشت هیچستان»تکیه میدهد که حاصل آن، پی بردن به نوعی تنهایی خوشایند و پایدار است که احساس آن از درون سرچشمه میگیرد، ولی دنیای بیرون در ایجاد آن بینفش نیست: «آدم اینجا تنهاست و در این تنهایی سایه نارونی تا ابدیت جاریست».
ما نیز دعوت شدگان به«پشت هیچستان»شاعریم و برای وصال با این مکان ارزشی باید فرایند پیچیدهتری را نسبت به فاعل فردی دبنال کنیم؛یعنی ابتدا باید نوعی باور یا پیوند کلامی نسبت به فاعل فردی در ما ایجاد گردد و سپس باید با نگاهمان، نگاه شاعر را تعقیب کنیم.
پرسشی که اکنون مطرح میشود این است که احساس«تنهایی»مورد اشاره در جایی که نه خالی از سرو صدا و نه خالی از حرکت، برخاسته از چیست؟بیشک علت ایجاد چنین احساسی در فاعل فردی، غیر مادی، بیمرز، نامحدود و جاری بودن این مکان است؛مکانی که با ایستایی بیگانه و به سوی عمق در حرکت است: «آدم اینجا تنهاست و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاریست»."