چکیده:
هریک از شاخه های دانش بشری در بستر فرهنگی ویژه ای پدید می آید و می بالد. از این رو غالبا یافته های دانش‘ به فضای خاص فرهنگی خویش بسته و وابسته است و نمی توان آن را به ورای آن تعمیم داد. روانشناسی معاصر نیز به عنوان یک علم‘ زادگاه فرهنگی معینی دارد و از مایه های آن ارتزاق کرده است. نوشته حاضر‘ بررسی کوتاهی است در نشان دادن برخی از این گونه انقیادهای فرهنگی در نظریه های روانشناسی و روانکاوی از قبیل: نظریه فروید‘ رفتارگرایی واتسون و اسکینر‘ نظریه گشتالت و نظریه پیاژه.
خلاصه ماشینی:
"این مسائل در جامعهشناسی معرفت مورد توجه است و ما میتوانیم این کار را در همه شاخههای معرفت، از فلسفه گرفته تا رشتههای علمی، انجام دهیم و با نظر به بستر آنها میزان وابستگی و تصلب آنها را نسبت به شرایط و موقعیت ظهورشان و میزان رهایی و قابلیت انتقال آنها را به سایر مقاطع فکری و تاریخی مشخص کنیم،تعیین حدود و ثغور انقیاد و آزادی، امری توصیفی است، یعنی ما در پی مدح و ذم نیستیم و نمیخواهیم روانشناسی معاصر را نکوهش یا ستایش کنیم.
البته نمیخواهیم بگویم که یک رشته علمی، مجاز به استفاده از مفاهیم علم دیگر نیست، این چیزی است که در تاریخ علم همیشه رواج داشته و به عنوان مدلسازی 3 وتمثیل مطرح بوده است، هر علم برای تبیین بهتر پدیدههای موردنظر خود میتواند از مفاهیم علوم دیگر به طورت تمثیل بهره گیرد، منتها آنچه در اینجا قابل توجه است خطرخیزی آن است که اگر ما اینگونه تمثیل را بیش از اندازه (1).
البته نمیخواهم به مدافعه ارزشی بپردازم، بلکه مراد این است که برای یک روانشناس محقق، همین قدر لازم میآید که وقتی میخواهد درباره پدیدهای روانی صحبت کند این همت را داشته باشد که به واقعیت موجود در فرهنگ خویش نزدیک شود و بررسی کند که روانشناسی شهادتطلبی در جامعه او از چه قرار است، والا اگر بخواهد همواره با همانتوری که داشته به شکار بپردازد، شکاری در خور تور خود به چنگ خواهد آورد، شکارهای بزرگتر به دام او نمیافتند."