چکیده:
کاظم تینا از اولین متفاوتنویسان ایرانی است که آثار اولیهء او در دههء1320 و آثار مطرح شدهء او در این مقاله،در دهههای 1340 و 1350،یعنی تقریبا همزمان با پیدایش اولین طلایههای پسامدرنیسم در جهان،به چاپ رسید.از آنجا که این آثار در زمان خود بسیار نامأنوس و با مدرنیسم رایج در آن زمان متفاوت بودند، مورد توجه قرار نگرفتند و اکنون در معرض خمول و نابودی کامل قرار دارند.در بررسی این آثار،برخی از مهمترین مؤالفههای پسامدرنیستی،به شیوهای پیشرس و خودجوش قابل مشاهده است.از جملهء این مؤلفهها میتوان عنصر غالب محتوایی پسامدرنیسم،یعنی برجسته شدن محتوای وجودشناسانه،همچنین عدم انسجام و فقدان پیرنگ،آشکار کردن شگردهای ادبی،بیان نظریه در متن،اتصال کوتاه، عدم قطعیت،ابهام،تناقض،آشفتگی زمان و مکان،بینامتنیت،شخصیتهای شورشگر و یکیشدن شخصیتهای داستانی را نام برد که در چند داستان کوتاه از این نویسنده مورد بررسی قرار گرفتهاند و حضور آنها این داستانها را در حال گذار از مدرنیسم به پسامدرنیسم نشان میدهد.
خلاصه ماشینی:
"ویژگیهای سبکی خاص خود او را دارند و میتوان گفت تینا در این آثار به سبک مخصوص خود
میشود که بعد از سالها تبدیل به این جریان ادبی شده است.
سطح وجودشناسانه در این داستان،جهان واقع و جهان نویسندهء داستان-کاظم تینا-است و در
خود یک شخصیت داستانی است،از جهان داستان به جهان واقعی بیرون این است که عمل
دارند که با توجه به روزگار تینا و اوج مدرنیسم در این دوره عجیب نیست و در جای خود به این
و به ظاهر را وجود این دو نفر بیخبر بود بعد گفت:من آگاه نیستم لاجرم حرفی
به نظر میرسد تینا در تفکرات خود به بینشی عمیقتر از معاصران خود در مورد جهان دست یافته،که در آثار او منعکس شده است.
سیاه صیقلی بود خسته شدم از جلوی پنجره گذشتم و به سوی خانه راه او افتادم من به تماشای این مجسمه خو گرفته بودم هرشب که از میخانه بیرون میآمدم
هولناک پی برده؟بیشک نگاه او به این صحنه خیره است آیا او خود آگاهست...
واقعیت این است که اگر احساس نمیکردم در حال مرگ هستم، میتوانستم به راحتی خودم را مرده بدانم...
در این داستان هم مانند اغلب داستانهای تینا اشیأ جاندار و سخنگو و دارای جهانی ویژهء
ملاحظه میشود که چگونه تینا پرسشهای وجودشناسانهء خود را در قالب داستان و از زبان اشیأ
این اشیأ از مرزهای وجودی خود عبور میکنند و وارد جهان زندگان میشوند تا این
بیحرکت در وهم غم کنج اتاق تندیسی ایتساده بود و این تندیس من بودم اما من خود را از آینهء"