با شاعران امروز ادب و هنر

"احمد شاملو_تهران بازی عشق برسرم تیغ جفا از همه سو آخته‌اند به جفا لشکر غم سوی دلم تاخته‌اند تا که جز روی من دلشده گلگون نکنند مژه و چشم من امروز به هم ساخته‌اند تابناک اخترم و شمع ره گمشدگان‌ قدر من کور دلانند که نشناختهاند خود به ما مردم صاحب نظر الفت دارند ناکسانم اگر از چشم خود انداخته‌اند من زر پاکم و غم نیست که در بوته‌ی دهر صد رهم گر زپی تجربه بگداخته‌اند جلوه مفروش رقیب این همه در بازی عشق‌ که در این نرد بسی دلشده جان باخته‌اند گرچه از خلق جهان گوشه گرفتی مشکان ناکسان باز به آزار تو پرداخته‌اند دکتر عباس کی منش‌_تهران فقط ققنوس می‌فهمد هوای بی‌قرارم را فقط ققنوس می‌فهمد در آتش روزگارم را فقط ققنوس می‌فهمد تو یک منظومه‌ی حیران و من در بغض توزندان‌ توقف در مدارم را فقط ققنوس می‌فهمد شدم خاکستری مانده از این آتش که برپا شد بقای اعتبارم را فقط ققنوس می‌فهمد به چشم خویش می‌بینی که من بیگانه با خویشم‌ و تنها این عیارم را فقط ققنوس می‌فهمد به گاه قله‌ها تنها صدایی مانده‌ام برجا گلوی تارو مارم را فقط ققنوس می‌فهمد در این افسوس می‌سوزم میان درد یک افسون‌ نگاه انتظارم را فقط ققنوس می‌فهمد به یغماگر بری این دل من آن بی‌رنگ تابانم‌ وجود پر شرارم را فقط ققنوس می‌فهمد زینب ممبینی‌_هفتکل (به تصویر صفحه مراجعه شود)"