چکیده:
نوشتار حاضر تأملی است معرفت شناسانه در سخنان حکماء مشاء درباب قاعده « موضوع کل علم مایبحث فیه عن عوارض الذاتیه » . سخن در این مقام مانند تحلیل فیلسوفان و منطقیون نیست بلکه بحث در تبیین مبانی معرفت شناختی و لوازم و توابع منطقی این قاعده می باشد. در اینجا آشنایی اجمالی از مفاد قاعده و تصور روشن از مفاهیم مندرج در آن که از مبهم ترین مفاهیم فلسفی ، منطقی اند ، مفروض ماست . به همین جهت تنها در مقام تصدیق و ارزیابی آن به بحث می پردازیم، با این ایده که بر مبنای این قاعده می توان تمایزی نسبتا روشن از دانشهای بشری به دست داد. می دانیم که یکی از مسائل مهم فلسفه علم بحث تمایز" Demarcation" می باشد. پوزیستویستها گمان می کردند که خصلت اثبات پذیری تجربی صفت ممیزه علوم تجربی از فلسفه می باشد و امثال ( پویر) که راه کانت را در این باب ادامه می داده اند، ابطال پذیری تجربی را ملاک تمایز علوم تجربی از متافیزیک انگاشتند. اقناع پذیری تجربی هم ایده دیگری است که در این باب با تکیه بر سخنان حکیمان مسلمان ارائه شده است. باور این نوشتار بر این است که حکمای مسلمان با دقت بیشتری درتمایز علوم متافیزیکی از دانشهای غیر فلسفی سخن گفته اند.
خلاصه ماشینی:
"اما مشکلات دیگری در این زمینه نیازمند به توضیح و حل میباشد: 1-گفتهاند اینکه منحصرا در علوم برهانی موضوع عبارت است از امری که از عوارض ذاتی آن بحث میشود،صدق منطقی دارد و لذا میتوان آن را منطقا اثبات کرد،اما این صدق منطقی به قیمت توتولوژیک بودن ادعا آمده است،زیرا درواقع در تعریف قضایای برهانی اخذ شده است که محمول با موضوع چه نسبتی دارد.
بنابراین مسائل برهانی،مسائلیاند که خلاف آنها تناقضآمیز است،حال ببینیم این تصور از مسائل برهانی تأثیری در شناخت علوم برهانی بهویژه فلسفه دارد؟ قبل از هر امری باید به یک نزاع مربوط به مقام تعیین مصداق پرداخت یعنی به این مسأله که گزارههای برهانی(اعماز ما منه البرهان و ما علیها البرهان)مصداقا کدام گزارهها هستند؟قدما بر مبنای نظر مشهور در تعریف یقینیات،گزارهها یقینی که مقدمات برهانی قرار میگیرند را در یک حصر استقرائی مسدس طبقهبندی میکردند: اولیات،مشاهدات،مجربات،متواترات،و حدسیات،و فطریات،باید پرسید آیا قضایای ثنائیه-مفاد هلیات بسطیه-توجیهپذیرند؟اگر ضابطهء یقینی بودن یک گزاره این باشد که نقیض آن،تناقضآمیز است و اگر نقیض یک قضیه تناقضآمیز باشد آنگاه عین آن قضیه یا حمل شیء است برخود و یا حمل ذاتی شیء بر شیء،در آن صورت مجربات، متواترات،مشاهدات و حدسیات،چگونه میتوانند ما منه البرهان و یا ما علیها البرهان باشند و لذا چگونه در فلسفهء اولی راه پیدا میکنند؟شاید همین خصلت تئوری علامه که حیطهء فلسفه را بسیار تنگ کرده است،عامل اعتراض برخی از معاصرین شده است."