خلاصه ماشینی:
"ساواکیها راهی برای پیدا کردن من نداشتند،چون آقای رضازاده هیچ وقت به منزل من نیامده بود و آدرسی از من نداشت،به همین دلیل از ایشان پرسیده بودند:«از چه طریقی با فلانی آشنا شدی؟»و ایشان گفته بود،از طریق حاج ابو القاسم تیموری.
وسواس ایشان و چند نفر دیگر در مسایلی چون نجاست، طهارت،وضو،غسل کردن و لباس شستن(اگر کسی لباس شسته آنان را اتفاقی لمس میکرد،بلافاصله عکس العمل نشان میدادند و آن را آب میکشیدند)،باعث شد که تعداد زیادی از غیر مذهبیها و حتی اعضای سازمان مجاهدین بر ضد مواضع کسانی که به دین اسلام پایبند بیشتری نشان میدادند،انتقاد کنند.
درباره این موضوع خیلی با او بحث کردم و برایش توضیح دادم که نجاست کفار جنبه سیاسی دارد،چون کافر موجود خطرناکیاست که اگر وارد جامعه اسلامی شود و شما به او اعتماد بکنید،از فرصتها برای ضربهزدن و خیانت به اسلام استفاده میکند.
بعد از بیش از سه دهه از آن سالها،وقتی از دور به آن روزها مینگرید،به نظر شما این برخورد،روشهای درستی بود یا میتوانست طور دیگری مواجهه شود یا حتی باید شدیدتر میبود؟ من اعتقادم این است که بچههای سازمان انعطافپذیر نبودند و از انعطافپذیری مذهبیها هم سوء استفاده میکردند،در جمع ما افرادی بودند که تحت تاثیر آنها،جذبشان میشدند.
من به سران مجاهدین گفتم:«شما که تا دیروز معتقد بودید محدثزاده بریده،آدم فاسد و غیر معتمدی است و به او لقب زیر هشتی میدادید،چطور امروز مورد اعتماد شما واقع شده و مسئولیت توزیع میوه را به او دادید و او را در جمعتان پذیرفتید؟»آنها به من جواب دادند که«او خصلتهایش را حل کرده،بعضی افراد وقتی سابقهشان خراب میشود،پشیمان میشوند و روی خودشان کار میکنند تا خصلتهایشان را حل کنند."