چکیده:
شبنم یا قطره های آبی که شبها بر گل و گیاه می نشیند، یکی از سازه های زبانی در ساختار غزل به حساب می آید که علاوه بر معنای قاموسی و متعارف خود در هزاره تحول و تغییر اندیشه ها و سبکها، جای خود را بخوبی یافته و در مفاهیم هنری و مضامین فراقاموسی و مستعار، دستمایه ای برای آفرینش جلوه های نمادین و خلق درون مایه های اخلاقی و عرفانی گشته است؛ به گونه ای که در آثار گویندگان ایرانی، این موجود خرد و درخشنده توانسته است بار معنایی گرانی را بر دوش کشد و در شعر شاعرانی نازک اندیش چون حافظ و صائب و پیروان سبک اصفهانی، اندیشه های باریک را با سبک عارفانه و عاشقانه در آیینه شفاف خود جلوه گر سازد.
Dew or water droplet، which sits down on the plants and flowers at night، is considered as one of the main lingual constituents of most given Persian sonnets. This concept has found its real place during the millennium of styles and thoughts development. When being used in figurative and metaphorical meanings، it could not only be of both literal and ordinary uses، but it provides the means of symbolic images، ethical and mystical thoughts and theme creation، as well. As a result، this tiny object has been able to shoulder a lot of high meanings، themes and thoughts in Persian poetical works. In addition، in meticulous poets' works such as Hafez، Saeb and the followers of Esfahani style، it manifests intricate and exact thoughts by mystical and lyrical style in its mirror of clear drops.
خلاصه ماشینی:
این بیت،بهصورت زیر در لغتنامه دهخدا آمده است: نم شبنم به گل رسد شبها هم نمیبر سراب میچکدش (دهخدا،3731:ذیل شبنم) اما کلمه نم به تنهایی و بدون اضافه شدن به شب در آثار گویندگان پیشاز مسعود سعد و پساز او بهمعنای شبنم و باران دیده میشود؛چنانکه در شعر منوچهری دامغانی(سده پنجم)و سعدی شیرازی(قرن هفتم): شاخ برانگیخت در،خاک برانگیخت نقش باد فرو بیخت مشک،ابر فرو ریخت نم (مولوی،3631:95) برگل سرخ از نم اوفتاده لآلی همچو عرق بر عذار شاهد غضبان (سعدی،8631:45) اما در شعر کهن خراسانی،واژههای بشم،لشک و بشک را بهمعنی شبنم و یخچههای سفید رنگ شبهای زمستان میتوان دید که در فرهنگهای فارسی بهعنوان بیت شاهد برای همین واژهها آمده است: فرالاوی: چون مورد سبز بود گهی موی من همه دردا که برنشست برآن مورد سبز بشم (دهخدا،3631:ذیل شبنم) ابو العباس: بشک آمد بر شاخ و بر درخت گسترد رداهای طیلسان (همان) ابو العباس: گر کنون باد مرا برگ همی خشک کند بیم آن است مرا لشک(بشک)بخواهد زدنا (نظامی،3631:781) ژاله نیز در شعر خراسانی کاربرد مختصری داشته است و بهنظر میرسد نه تنها بهمعنی شبنم،بلکه بهمعنای تگرگ،یخچه و باران و حتی در معنای مجازی اشک بهکار رفته است؛چنانکه در شعر رودکی بهمعنی قطره باران یا شبنم آمده است: زمانی برق پرخنده،زمانی رعد پرناله چنان چون مادر از سوگ عروس سیزده ساله و گشته زاین پرند سبز شاخ بید بن ساله چنان چون اشک مهجوران نشسته ژاله بر لاله (رودکی،3731:ذیل ژاله) فردوسی هم بارها این کلمه را بهمعنی باران استعمال کرده است:مانند: ز بس نیزه و گرز و گوپال و تیغ تو گفتی هوا ژاله آرد ز میغ (همان) این واژه نه تنها بهعنوان مشبه به برای اشک کاربرد داشته است،که در معنای مستعار نیز برای آن استعمال شده است: بگفت این و گلبرگ پرژاله کرد ز خونین سرشک آتشین لاله کرد (همان) نمادها: شبنم در شعر و ادب فارسی،تنها قطرهای نیست که شباهنگام برزمین و برگ گل و گیاه میچکد،بلکه با تمام خردی و ناچیزی،دستمایه شاعران نکتهسنج ایرانی گشته است تا در آفرینش مضامین اخلاقی و عرفانی،ویژگیهای پاکی، شفافیت،ناچیزی و...