چکیده:
محمد علی جمالزاده، نخستین نویسنده ایرانی است که به نوشتن داستان کوتاه به شیوه اروپایی پرداخت. اولین مجموعه او یکی بود یکی نبود را سرآغاز ادبیات واقع گرایی ایران دانسته اند. مهمترین مضامین مطرح شده در داستانهای جمالزاده، مضامین اجتماعی و سیاسی است. یکی از این موضوعها، مساله زنان است. از آنجا که جمالزاده در دوره کودکی محیط و فرهنگ ایران عصر مشروطه را از نزدیک دیده و با خاطره آن از ایران خارج شده و پس از چندی تقریبا تا پایان عمر به میهنش بازنگشته است، زنان قصه های او عموما زنان دوره قاجارند: کم اطلاع، سطحی و عموما بی سواد و خرافاتی. دوری جمالزاده از ایران بر دیدگاه او درباره بسیاری از مسایل اجتماعی، از جمله مساله زنان تاثیر گذاشت و در واقع، او از بسیاری از وقایع و تحولات فرهنگی جامعه بی خبر ماند.
در این مقاله، عزم بر آن است تا ضمن بیان مقدمه ای در باب چگونگی حضور زنان در داستانهای جمالزاده، به نقد و بررسی دیدگاههای او درباره زن ایرانی پرداخته شود.
Mohammad-Ali Jamalzade is the first Persian storywriter who came up with a European-like way of short story writing in Iran. His first book، that is، “Yekki bood yekki nabood”، is often considered as a beginning to Iranian Realism. Topics being dealt with in this book are mostly related to the social and political issues prevalent among the Iranian women. However، jamalzade’s being away from Iran، led to his nearly complete failure to understand the spirit of the modern time in Iran. Actually، his understanding of the women is mostly based on his old view of women in Iran. In fact، his view was merely a reflection of his configuration of though about women، not of the modern era but of the Qajar dynasty. Thus، in this paper، his standpoints will be closely analyzed and meditated upon.
خلاصه ماشینی:
و وقتی جمالزاده پساز سالها به ایران میآید،از او دربارهء نماز و روزه و زندگی با زن فرنگی، سؤال میکند(همان:54) «دایزه فاطمه»(دایزه در زبان اصفهانی به معنی خاله است)از زنانی است که با نویسنده هم منزل بوده و سه دختر قد و نیم قد داشته و آرزویش این بوده که دارای پسر شود.
برخی علت عدم بازگشت جمالزاده را،گسستن روابط عاطفی و قومی او با میهنش میدانند:«بههرحال،جوانی که از پانزده سالگی از ایران خارج شده و در همان زمانها پدرش را از دست داده است و جز مادری که باید به تنهایی بار گران تربیت فرزندانش را بهدوش بکشد،کسی را ندارد و این مادر نیز با امکانات مالی محدود،توان کمک به این فرزند دور از خانه و کاشانه را در خود نمیبیند،طبیعی است که بند ارتباطهای عاطفی و قومی،سستتر و نازکتر شود و شوق دیدار از ایران-و حتی انجام خدمتی-جز به ضرورت شغلی،در وجودش رنگ ببازد(اگر کتاب خلقیات ما ایرانیان را نوعی انتقامجویی دیرهنگام از سوی مردی بدانیم که هنوز اثری از زخمهای روحی دیرینه را در وجودش احساس میکند و گاهوبیگاه دستی برآنها میکشد،شاید سخنی به گزاف نگفته باشیم)،هرچند خود جمالزاده این تعبیر را قطعا نه میپذیرد و نه میپسندد»(رضوی،3731:252).
همچنین طی مصاحبهای با کیهان فرهنگی،عدم بازگشت خود را چنین ذکر میکند:«من اگر به ایران آمده بودم، بلاشک کشته شده بودم،یا مرا هم مثل خیلیها حبس ابد میکردند یا حتی ممکن بود محمد رضا شاه یک جوری مرا سر به نیست بکند.