چکیده:
گفت که وی در این داستانها با توجه به مسایل جبری که برای اثبات مختار بودن انسان به نظم کشیده،باز هم در اثبات اختیار به جبر استناد کرده و خود نیز طبق روش افتنانی در مثنوی نتوانسته است از کمند جبر رها شود و گویی در میان این دو نیروی حاکم بر سرنوشت انسان غربتزده در پهنهء گیتی درگیر بوده است.در این نوشته،مواردی از مثنوی با توجه به این دو موضوع فراهم و از نظر گذرانده میشود.مسئلهء جبر و اختیار یا آزاد بودن و یا آزاد نبودن انسان در انجام کارها و افعال،موضوعی است که همراه باه خردگرایی و خردورزی انسان و باورمند بودن به آن اگرچه از هنگام ظهور فلاسفه در یونان بوده است،در تمدن و فرهنگ خاورمیانه،به ویژه در ایران پس از ظهور اسلام و گرویدن ایرانیان به آیین تازه و آشنایی آنان با فلاسفههای ارسطو،افلاطون و نوافلاطونیان از راه ترجمههای عربی به آن توجه شد و این باور هرچند با فرقهء خردگرای اسلامی به نام معتزله در تمدن اسلامی رواج پیدا کرد،فرقهء اشعریه یا اشاعره به مبارزه با آن پرداخت؛و پس از مدتها،همین باور خردنمدی انسان را فرقهء دیگر اسلامی نشر و تبلیغ کرد،چنانکه دیوان شاعران در سدههای پنجم و ششم از همین باور پر است.مولانا جلال الدین-که میتوان او را در سیر ادبیات منظوم ایران«متمم»شعر و نظم عارفانه به شمار آورد- با توجه به عقلمند بودن انسان،خواسته است در اثر عرفانی خود-مثنوی -در ضمن داستانها و تمثیلها انسان را مختار و آزاد معرفی کند؛اما باید
خلاصه ماشینی:
"از سبب سوزیش من سوداییم در خیالاتش چو سوفسطاییم (1/155) چون «ید الله فوق ایدیهم» بود دست ما را دست خود فرمود احد پس مرا دست دراز آمد،یقین بر گذشته ز آسمان هفتمین (2/8191) و در جای دیگر: در حدیث آمد که دل همچون پری است در بیابانی اسیر صرصری است باد پر را هر طرف راند گزاف گه چپ و گه راست با صد اختلاف در حدیث دیگر این دل دان چنان کآب جوشان ز آتش اندر قازغان هر زمان دل را دگر رایی بود آن نه از وی بلکه از جایی بود پس چرا آمن شوی بر رای دل عهد بندی تا شوی آخر خجل این هم از تأثیر حکم است و قدر چاه میبینی و نتوانی حذر (3/6 1461) مولانا برای تأیید مطالب بالا،تمثیلی بسیار لطیف میآورد؛تا مجبور مختار بودن و مختار مجبور بودن را ثابت کند و مطلب باریکی را به خوانندگان مثنوی تعلیم دهد که انسان درحالیکه خود را دارای عقل و به تبع آن برخوردار از اندیشه و فکر و تدبیر میداند،چه بسا که آن تدبیر و اندیشهء آزاة،او را در راهی میبرد که بر وی مقدر است و برای این منظور پرندهای را مثال میزند که در حال پرواز هم قدرت پریدن و هم نیروی دیدن و همه تشخیص دام و دانه دارد،خواهینخواهی به دام گرفتار میشود: نیست خود از مرغ پران این عجب که نبیند دام و افتد در عطب این عجب که دام بیند هم وتد گر بخواهد ور نخواهد میفتد چشم باز و گوش باز و دام پیش سوی دامی میپرد با پر خویش (3/9 6461) مولانا افکار و باورهای عرفانی،و اصول و مبانی آن و ملاحظات فلسفی و کلامی و هزاران دقایق حقایق را در چهارچوب داستانها و تمثیلها میریزد و در هر یک از داستانها نکتههای گوناگون را به تحریر میکشد:گاه از اصول فلسفه سخن به میان میآورد و موضوع جبری بودن آدمی را اثبات میکند،گاه با استناد به نیرو و قدرت آدمی،او را آزاد مختار میشناساند،و گاه به اصطلاحات و تعبیرات عرفانی میپردازد و موضوع اختیار و جبر را توجیه میکند اما خود در میان این دو مسئلهء مهم که همهء اندیشهوران را به خود مشغول داشته،سرگردان و حیران و در کشاکش آن دو گرفتار است."