چکیده:
از منظر ابنرشد عقل و ایمان دو ابزار معرفتی در عرض یکدیگرند و هر کدام میتوانند انسان را به سر منزل مقصود برسانند و هیچ تعارضی میان این دو نیست. صدرالمتالهین نیز عقل و ایمان را از یک طرف موید یکدیگر و از سوی دیگر مکمل هم میداند. به نظر او، هرگز میان دین حقیقی و مضامین درست و واقعی کتاب و سنت با احکام و مدرکات عقلی تنافی و ناسازگاری نیست. به نظر صدرالمتالهین هیچ آموزه دینی با هیچ معرفت عقلی یقینی ناسازگاری ندارد. در ادامه در بررسی دیدگاه کانت به این نتیجه میرسیم که کانت در باب عقل و ایمان اساسا به سمت عقلانیت عملی چرخش مینماید. به نظر کانت، ایمان خردورزانه مبتنی بر زمینه عقل عملی است و نه عقل نظری، زیرا عقل نظری توانایی اثبات درستی یا نادرستی دعاوی دینی را ندارد. چنین ایمانی از وجدان اخلاقی انسان نشات میگیرد.
Ebn-e Roshd views intellect and faith as two parallel means of cognition، each of which is capable of guiding human to his desired destination and there is no contradiction between them.
Sadr-ol-Mataahhelin is also of the view that intellect and faith on one hand confirm one another and on the other hand are complementary to one another. In his view، there is no incompatibility between authentic religion and real contents of holy Quran and holy prophets’ rules and intellectual perception.
Delving into Kant’s opinion، we will come to this conclusion in the following parts that in the discussion about intellect and faith، Kant is fundamentally biased toward intellectuality.
He holds the view that rational faith is based on practical intellect، not theoretical one، that is because theoretical intellect does not enjoy sufficient ability to prove or reject religious disputations. Such faith arises from human’s moral consciences.
خلاصه ماشینی:
"آنچه مورد بحث و گفتوگو واقع شد این بود که آیا ابنرشد و کسانی که به سبک و اسلوب او سخن میگویند، به طور صریح و آشکار به دو گونه حقیقت قائل شدهاند که یکی ویژه خواص است و دیگری به جمهور مردم تعلق دارد، یا اینکه حقیقت را واحد و یگانه میدانند و در کیفیت شناخت و ادراک آن از دو نوع معرفت عام و خاص سخن گفتهاند!
آیا صدرای شیرازی میخواهد صدق و کذب را از قلمرو ادراکات جزئی عملی بیرون کند و آن را در محدوده ادراکات عقل نظری محصور کند؟ و آیا نظریه صدرا درباره اخلاق که قلمرو عقل عملی است، بر حسب اصطلاحات امروزی فلسفه اخلاق نوعی ناشناختگرایی 209 است که تأکید دارد قضایای بیانگر حسن و قبح اخلاقی ارزش شناختی ندارند؟ به نظر میآید، به رغم ظاهر عبارت، مراد صدرالمتألهین دفاع از ناشناختگروی نیست، زیرا اولا، ناشناختگرایان اخلاقی بیش از آنکه ادراکات جزئی مربوط به حسن و قبح را نشانه روند، وجود معرفت کلی مربوط به حسن و قبح امور را انکار میکنند، در حالی که صدرالمتألهین چنان که گذشت، این نوع ادراکات کلی عملی را در حوزه عقل نظری جای داده که دارای ارزش معرفتی صدق و کذب است.
چهارم اینکه اگر عقل به این اقل یا اکثر علم پیدا کند، آیا میتواند با اتکا به این شناخت اقلی یا اکثری، بقیه قضایا و باورهای دینی را از باب ایمان بپذیرد و خود را از جنبه نظری و عملی به آنها ملتزم کند."