چکیده:
نظریة موسوم به «مبناگرایی سنتی» که اول بار ارسطو مطرح کرده بود، در قرون وسطی نیز مورد توجّه قرار گرفت. توماس آکوئیناس نظریة مبناگرایی ارسطویی را با اندکی تغییر همچنان حفظ کرد. امّا ویلیام اکام با تلقّی خاصّ خود از سازوکار حصول معرفت، مبناگراییای را ارائه داد که بر واقعگرایی مستقیم مبتنی بود و با تاکید بر یقینی بودن تجربه و رد نظریة صورت، طریقی را پیمود که برخی از ایرادهای وارد بر مبناگرایی ارسطویی بر آن وارد نباشند. در این نوشتار، نخست به مبناگرایی ارسطو و آکوئیناس اشاره میکنیم و سپس به بررسی مبناگرایی اکام میپردازیم. سرانجام نیز روشن خواهیم ساخت که مبناگرایی مورد نظر ویلیام اکام با نظریة آشنایی مستقیم سازگار است. امروزه بسیاری از مدافعان شاخص مبناگرایی سنتی، نجات این نظریه را در گرو تمسک بر نظریة آشنایی مستقیم میدانند.
Traditional foundationalism, initially put forward by Aristotle, also received attention in the Middle Ages. Thomas Aquinas sustained the theory with a little bit adaptation. But, becuase of his unique conception of the mechanism of knowledge acquisition, William of Ockham suggested a theory of foundationalism based on direct realism. In order to avoid the criticisms levelled at Aristotle's foundationalism, he also rejected the theory of form and put emphasis on the certainty of emperience. In this article, first we will review the foundationalism of Aristotle and Aquinas very brietly and then we will examine that of William of Ockham in detail. Finally, we will show that Ockham's theory is more compatible with the theory of acquaintance than that of Aristotle and Aquinas. Nowadays, many leading proponents of traditional foundationalism believe that in order to maintain this theory they should take hold of the theory of acauaintance.
خلاصه ماشینی:
"این مبحث فلسفی به طور خلاصه در دو سؤال قابل طرح است:ماهیت نفس یا ذهن چیست؟و چگونه نفس با بدن مرتبط و متحد است؟ ملا صدرا و لایبنیتس از جمله فیلسوفانی هستند که ضمن نقد دیدگاه اسلاف خود-ابن سینا و دکارت-در حل این مشکل تلاش فلسفی زیادی کردند و به راهحلهایی رسیدند که این راهحالها با یکدیگر نقاط مشترکی دارند.
این ابعاد شامل انتقادهای آنان نسبت به دیدگاههای قبلی،تعاریف آن دو درباره نفس و بدن نزدیک شویم و هم بین آن دو منظر مقایسهای برقرار سازیم بایستی چند گام فلسفی آنها را بشناسیم: انتقاد به دیدگاه فلاسفۀ پیشین:ملا صدرا در کتابها و رسالههای متعدد خود دیدگاه متفکران گذشته،بویژه ابن سینا،را در باب ماهیت نفس و نحوه ارتباط آن با بدن مورد انتقاد جدی قرار داده است؛همینطور لایبنیتس دیدگاه دکارت و دکارتیان درباره نفس را نقد و بررسی کرده آن را ناقص اعلام نموده است؛انتقاد او از دیدگاه دکارت یکی به اصل کوگیتو، دیگری درباره تعریف جسم و در نهایت به ماهیت نفس است.
اما این دیدگاه چرا مورد انتقاد ملا صدرا واقع شده است؟گذری در آثار او ما را بیش از ده انتقاد جدی به تجرد نفس مواجه میکند که ذیلا به پنج مورد از آنها اشاره میکنیم: الف-1)اگر نفس بسیط الذات بود نمیتوانست حدوث زمانی پیدا کند؛زیرا حدوث مسبوق به حالت بالقوه است و در بسیط الذات قوه و استعداد نیست."