چکیده:
در ستون چهارم کتیبه ی بیستون، واژه ی فارسی باستان- čarman به صورت čarmāو به معنای «در چرم» و البته در کنار واژه ی- pavastāyāبه معنای «درپوست» به کار رفته است . با یک بررسی دقیق، چنین به نظر می رسد که ترجمه های سنتی ارائه شده برای واژه ی - čarman ، از افاده ی یک معنای منطقی برای این متن ناتوانند ؛ چرا که از نابغه ای چون داریوش بعید است که ادعا کرده باشد که متن یک کتیبه را هم بر «پوست» وهم بر «چرم»– به ویژه به مفهوم امروزی این دو واژه – نگاشته است. همچنین، می دانیم که بزرگ ترین نسخه ی این متن، در محل صخره ی بیستون به معرض نمایش گذاشته شده و لذا بسیار بعید است که داریوش خود این نسخه، یعنی صخره ی بیستون را در فهرست محل های نگارش این متن از قلم انداخته باشد. از سوی دیگر، در برخی گویش های غربی و جنوب غربی کشور واژه ی «چرم» به معنای صخره ی صاف و صیقلی کوه به کار می رود و البته می دانیم که خاستگاه زبان فارسی باستان که مادر راستین فارسی نو به شمار می آید، جایی جز استان های غربی و جنوب غربی کشور نبوده است. لذا می توان نتیجه گرفت که واژه ی محلی «چرم» در استان های مذکور، به خوبی می تواند بازمانده ی همان واژه ی فارسی باستان - čarman باشد که به احتمال زیاد در دوران هخامنشی نیز با همین معنا، یعنی« صخره ی صاف و صیقل خورده» به کار می رفته است.
خلاصه ماشینی:
"از سوی دیگر،این پرسش نیز جدا وجود خواهد داشت که جایگاه خود این«صخره کند»عظیم و نمونههای فراوان دیگری که در جای جای قلمرو پهناورهخامنشیان بر روی صفحات کوهها کنده شده،در کجای معنای این جمله نهفتهاست؟آیا میشود تصور کرد که سنگ نوشتهی بغستان(بیستون کونی)(بویس،1374،صص 145-144)،درست بر سر شاهراه مواصلاتی هگمتانه به سارد قرار گرفتهباشد و در همان حال نقش بسیار مهم اطلاع مواصلاتی و تبلیغاتی این گونه سارد قرار گرفتهباشد و در همان حال نقش بسیار مهم اطلاع رسانی و تبلیغاتی اینگونه صخره کندهادر مضمون خود این سنگ نوشته مورد غفلت واقع شده باشد و حتی کوچکتریناشارهای هم به آنها نشده باشد؟ میتوان تصور کرد که برای نگارش متن کامل این کتیبه بر روی الواحگلین و یا بر روی یک طومار پوستی(بویس،1375،ص /147پیرنیا،1374،ص /536گیرشمن،1374،ص 168).
در سرزمین کهن بوشهر که در حقیقت بخش ساخلی ساتراپ نشین پارسدوران هخامنشی و پارهای از خاستگاه واقعی شاخهی جنوب غربی زبانهای ایرانیباستان یعنی همان فارسی باستان(باقری،1377،107)،یک واژهی محلیرایج است که معنای آن در گویشهای بومی این دیار،درست به مفهوم صخرهیسخت و صاف کوه است؛چرم /c?arm/ (بلادی،1379،ص 61)...
و اما نام دوم که به نظر اینجانب معنایی کمابیش برابر با معنای نام نخست دارد،از دو بخش«قم» /qam/ و چقای /c?oqa?y/ ساخته شده است: بخش نخست در واقع معرب«کم»است که این نیز به نوبهی خود،میتواندتحریف شدهی همان جزء«کن»با ریشه شناسی بالا بوده باشد.
» -نتیجه در هر صورت واژهی چرم /c?arm/ چه به معنای پوست دباغی شده باشد-چنانکه در فارسی معیار است-و چه به معنای صخرهی صاف شده و پرداخته شدهیکوه باشد-چنانکه در گویشهای محلی جنوب غرب ایران رایج است-در هر دوحالت از مشتقات ریشهی اوستایی و فارسی باستان kar به معنی انجام دادن،کردنو ساختن است؛چرا که چرم نخست،از پرداختن پوست طبیعی حیوانات ساخته میشود و چرم دوم نیز از پرداختن صخرهی طبعی کوه برای نگاشتن یک کتیبه،آماده وساخته میشود و هر دو حالت دخالت دست انسان به معنای ساختن،کردن وانجام دادن،بیگفت و گو آشکار است Bartholomae,1961,S."