چکیده:
تأثیر اندیشههای عرفانی و صوفیانه بر فرهنگ و ادبیات ما چنان ژرف و گسترده بودهاست که با وجود بحثها و مجادلات بسیار، و انتشار آثار و پژوهشهای ارجمند، هنوز هم باب پژوهش در مورد جنبهها و جلوههای مختلف آن گشوده است، و گوشههای تاریک و ناکویده آن همچنان نیازمند افشاندن پرتو جستجوهای دیگر است. مقاله حاضر عهدهدار بحث درباره یکی از این گوشههای کمتر کاویده شده تصوف است، و میکوشد-تا لگر بتواند-تحول تاریخی تصوف را از منظر جامعه شناختی مورد بررسی قرار دهد و ضمن اشاره به دگرگونی مبانی نظری متصوفه، پیامدهای اجتماعی و سیاسی این تحول را به اجمال از نظر بگذراند. مقصود اصلی مقاله، کوشش برای پاسخیافتن به این پرسش است که چگونه تصوف-یا حداق گروههایی از متصوفه-از زهد و دنیاگریزی، به دنیا گرایی و کسب قدرت سیاسی روی آورده است؟و این تحول بر کدام مبانی نظری استوار بوده و چه پیامدهای عملی درپی داشته است؟
خلاصه ماشینی:
از جمله نمودهای این تحول نظری را در سخنان و حالات ابوسعید ابی الخیر(وفات 440 ه)صوفی پرآوازه خراسان میتوان دید، او که به تصوف روزگار خویش رنگ عشق و محبت و مردمگرایی زده بود، با ارائه تلقی متفاوت از دنیا در صدد سازگار ساختن تصوف با زندگی اجتماعی بر آمد، حکایتی که محمدبن منور در اسرار التوحید از وی نقل کردهاست، به وضوح استنباط متفاوتی را از تصوف منعکس میسازد که میتوان از آن به عنوان «تصوف جامعهگرا»تعبیر کرد، بر مبنای این استنباط، اظهار کرامت و اعمال خارق عادت، علامت کمال معنوی صوفی شمرده نمیشود، بلکه آنچه نشانه کمال است، چون مردمان در چهار چوب شرایط معمول اجتماعی زیستن و در عین حال از یاد خدا غافل نبودن است:«شیخ را گفتند:فلان کس بر روی آب میرود.
البته این همه بدان معنی نیست که همه مشایخ و فرق صوفیه در این عهد تقرب به دستگاه قدرت را وجهنظر خود را قرار داده بودند، چه بسا در آن روزگار و روزگاران بعد نیز کسانی بودند که همچنان بر سیرت پیشینیان پای میفشردند و از دنیا و دنیاداران احتراز میجستند، با این حال تأمل در تاریخ تصوف مؤید آن است که در این عهد نقار و نفرت دیرین نسبت به دنیا و دنیاداران، در میان بسیاری از متصوفه جای خود را به صلح و سازش سپرده بود.