خلاصه ماشینی:
"هماکنون این مشخصهها میتواند در متنی که از نخستین داستان مجموعهی راه برفی ارائه شد،و نیز در داستانهای دیگر این مجموعه،به همراه بسیاری دیگر از آثار ادبی موجود و ناموجود در جهان به منزلهی خصیصههای بینامتنی مورد بررسی قرار گیرد و البته که شباهتها و رهیافتهای متنوعی را برایمان به ارمغان آورد.
» همینطور شعری از دفترهای شعرهای هوشنگ چالنگی،با عنوان«زنگولهی تنبل»را از نظر میگذرانیم تا اولا نسبت به سطرهایی که از کتاب«دردل گردباد»یادآور شدیم،مناسبتهایش را با کتاب مورد بررسی به دست آوریم و در برخوردی دیگر،وجوه فرهنگی آن را از دل متن آن استخراج کنیم: «بیگمان سواران میدانند که گلهای شگفت بر سینه دارند و اسبهاشان به تاراج میرود چون نگاه برگیرند از افق خواهم نگریست به سوختهجامگان بر رود به خانهی ساکن و این زندگی که این لحظه به سینه دارم همهچیز ارزانی من شده است چون زخمهای شگفت که به پوستم و پلکهایم که بسته میشوند بر یادگار مرده و زنده» مؤلفان متون خود را به یاری اذهان اصیل خویش نمیآفرینند، بلکه این متون را با استفاده از متون از پیش موجود تدوین میکنند، همانگونه که کریستوا مینویسد؛یک متن«جایگشتی3از متون و بینامتنیتی در فضای یک متن مفروض»است که در آن«گفتههای متعددی،اخذ شده از دیگر متون،باهم مصادف شده و یکدیگر را خنثی میکند.
مقطع اوج نظرگاههای نویسنده(به باور ما)در مورد مکالمهباوری11،در پایان این داستان قرار گرفته است: «دوست داشت به سپیدار بگوید که تو مرا از سرگردانی نجات دادی.
روانکاوی شهودی؛رویای موش کور این داستان برخلاف سایر داستانهای کتاب،ویژگیهای بیشتری برای ادبی قلمداد کردن خود را در اختیار ما قرار میدهد."