چکیده:
هرچند تاریخنگاری اسلامی هم زمان با تکوین تمدن اسلامی به سرعت رو به رشد نهاد،
اما پویایی و رشد فلسفی چندانی نداشت. در بهترین حالت با رویکردی کلامی و با روشی
متأثر از قاعده علوم حدیث و رجال بررسی میشد.
البته چهرههایی استثنایی همانند ابن مطهر مقدسی تا حدودی متفاوتتر از دیگران عمل
کرده و نگاه مشخصتری به موضوع داشتهاند. ابن مطهر در کتاب البدء و التاریخ، نوعی
نگاه معرفتشناسی به موضوعات داشته و با وجود اینکه در بخشهای تاریخی کتاب، بعد
معرفتشناسی ضعیفتر میشود، در مقایسه با دیگر مورخان نگاه تحلیلی و انتقادیتری
به وقایع تاریخی داشته است. در این مقاله، ابتدا نگرش عمومی حاکم بر تاریخنگاری
اسلامی مورد نظر قرار میگیرد و در ادامه بینش تاریخنگاری ابن مطهر بررسی میشود.
Although writing history started to develop very rapidly at the same time as the completion of Islamic civilization، but it didn’t have a good philosophical development and dynamic. It was best analyzed with a theological approach a method affected by Hadith and Rijal rules.
Nevertheless some exceptional figures such as Ibn-Motahhar Maqdesi worked somehow different from others and had a more specific look at the subject. In his “Al-Bad’ va Tarikh”، Ibn-Motahhar has a kind of epistemological look at subjects and although in the historical parts of the book the epistemological aspect is weakened، but he has a more analytic and critical at the historical events compared to other historians. In this article، first the general attitude toward Islamic history-writing is explained، and then the history-writing attitude of Ibn-Motahhar is investigated.
خلاصه ماشینی:
"برخی از همین مورخان برخلاف گفتمان کلی حاکم بر تاریخنگاری اسلامی که تحت تأثیر و نفوذ الاهیات، کار خود را به تاریخ یهود، مسیح و ایرانیها محدود کرده، عنایت چندانی به سرگذشت دیگر اقوام و ملل جهان نداشتند و در بهترین حالت به دستاوردهای فرهنگی و فکری آنها میپرداختند (روزنتال، همان: ص110)، نوعی نگرش فراگیری داشتند و افقی گستردهتر از آنچه را که بر تاریخنگاری اسلامی غلبه داشت، پیش روی خود ترسیم کرده بودند.
خود مورخان نیز مانند مورخان عصر کلاسیک یونانی که به دور از فضای فلسفی موجود در آتن به تاریخ نظر و دستاوردهای قابل توجهی ارائه کردهاند، تلاش مشخص و قائم به ذاتی به عمل نیاوردند و در نوشتههای خویش نیز نگاه عقلی یکدستی اعمال نکردند؛ از این روی طبیعی بود که حرکت متداومی در جهت پیوند میان فلسفه و تاریخ پدید نیاید و حتی آنهایی که در علوم عقلی توانایی قابل ستایشی داشتند و نظریه پردازیهای قابل توجهی در خصوص علم اندیشه از خود به جا گذاشتهاند یا در خصوص تاریخ بحث معرفتشناسی نکردهاند یا در بخشهای تاریخی نوشتههای خود کمتر چنین رویکردی را به کار گرفتهاند، ابنمطهر مقدسی، مورخی که در نیمه قرن چهارم هجری یعنی در دوران اوج نوزایی فرهنگی اسلامی کتاب خویش البدء والتاریخ را نوشته، یکی از همین معدود افرادی است که دانش فلسفی پرباری داشته و دربخشهایی از کتاب خود آن را به کار گرفته است.
هرچند که ابن مطهر نیز همانند مورخان دیگری همچون طبری و یعقوبی به تاریخ دیگر ملل با نگاه فرهنگی نگریسته و خود را از شناخت دینی و تربیت اسلامی رها نکرده است (روزنتال، همان: ص 110)، در مقایسه با آنها نگاه واقعنگرانهتری داشته و با تفصیل بیشتری به گذشته و سنن و اعتقادات اقوام گوناگون پرداخته است."