چکیده:
یکی از ویژگیهای فلسفة کانت سنگینی و پیچیدگی فوقالعادة آن است. این
سنگینی و دیریابی، در متون شارحان کانت هم کم و بیش به چشم میخورد، به
گونهای که مراجعه به آثار شارحان نیز، مشکل را برطرف نمیسازد.
آنچه در این مقاله عرضه میشود، از یک سو، کوششی است برای تبیین مسألة
عینیت معرفتی از دیدگاه کانت، و از سوی دیگر، تلاشی است برای طرح روشن
آنچه کانت در این خصوص درصدد بیان آن است. سعی نگارنده در این مقاله
تبیین این نکته است که چگونه کانت با وجود محال دانستن معرفت به واقعیت
فی نفسه میتواند از عینیت معرفتی سخن بگوید. البته لازم به ذکر است که
پرداختن دقیق و کامل به بحث عینیت در نظام فلسفی کانت، حوصلة این مقاله
خارج است.
One of the characteristics of Kant's philosophy is the heaviness and the extraordinary complexity of his philosophy. This heaviness and ambiguity can be، more or less، observed in his commentators' works to such an extent that the study of their works will not help solve the problem. This article is an attempt to explain the epistemological objectivity in Kant's philosophy on the one hand، and on the other، is an effort to simplify what Kant has intended to state in this regard. The main objective of the author is to clarify the point that how Kant could speak about the epistemological objectivity despite his claim that we cannot acquire the reality-in-itself.
خلاصه ماشینی:
"فیزیک نیوتن به نتایجی چنان قطعی دست یافته بود و ریاضیات به چنان موفقیتی نایل شده بود که جا داشت که این پرسش به نحو جدی برای کانت طرح شود که چگونه ممکن است همة آنچه ما در ریاضیات بدان دست مییابیم قابل انطباق و بهکارگیری در عالم طبیعت باشد؟ چگونه قوانین کلی در فیزیک اصولا امکانپذیر میشوند؟ میان ذهن و عین چه رابطهای برقرار میتواند باشد که ما را به چنین دانشهایی نایل میکند؟ آیا چنین نیست که انسان خود در نحوة ادراک و معرفتش به گونهای است که امکان تجربة عینی و صدور قوانین کلی دربارة طبیعت برایش فراهم میشود؟ اینچنین رابطهای میان ذهن و عین، که از سویی انسان را با مفاهیم یا قوانینی مواجه میکند که از مسیر تجربه برایش حاصل نشده است، و از سویی دیگر دقیقا او را با عالم اعیان مرتبط میسازد و امکان صدور احکام تجربی را برایش فراهم میآورد چیزی است که کانت با عطف توجه به ماهیت احکامی با عنوان احکام ترکیبی پیشین17 بدان معطوف میشود.
آنچه کانت در اینجا از آن سخن میگوید این است که با وجود اینکه ما در تحلیل معرفت به یگانه سازیای دست یافتیم که از آن قوة فهم است، ولی آیا این یگانه سازی بدون نسبت و ارتباط با خود فاعل شناسایی قابل درک است؟ اگر این فاعل شناسایی است که معرفت برایش حاصل میشود و اوست که میداند و میفهمد که مثلا «الف ب است» آیا این امر مستلزم «من میاندیشم»ای که ملازم همة اندیشهها و شهودهای او باشد نیست؟ یعنی «عمل ترکیبکنندگی فاهمه جز در داخل وحدت آگاهی54 میسر نیست» (1، ص: 267)."