چکیده:
به نظر میرسد که اختلاف مبانی ارسطو و هیوم، امکان وحدت این دو متفکر را در اعتقاد
به نظریه اخلاقی واحدی به حداقل برساند. تجربهگرایی هیوم و عقلگرایی ارسطو
پیامدهای معرفت شناختی چندی را در حوزه اخلاق به دنبال دارد.
جایگاه و تعریف فضیلت و سعادت و تکیه بر نقش معرفت شناسانه حکمت عملی در اخلاق
ارسطو و تأکید بر نقش عواطف و احساسات در شناسایی احکام اخلاقی و فرمانبرداری عقل
از عواطف، در اخلاق هیوم، این تفاوت را بارز و چشمگیر میسازد.
به رغم همه این تفاوتها، در نوشتار حاضر، سعی بر آن است تا توجیهی برای وابستگی
هیوم به تئوری فضیلت ارسطویی بیابیم. تأیید رابطه تنگاتنگ عقل و عواطف و هدایتگری
آن نسبت به عواطف در شناخت احکام، و محوریت منشهای اخلاقی در این رابطه، و نقش لذت
در ارزیابی افعال اخلاقی، از جمله مواردی است که از طریق آن میتوان آرای دو فیلسوف
مورد نظر را به یکدیگر نزدیک کرد و راه را برای پیوستن هیوم به نظریه اخلاقی ارسطو
هموار نمود.
It seems that the differences between Aristotle’s and Hume’s philosophical foundations minimize the possibility of subsuming the two scholars under the same ethical theory. Hume’s empiricism and Aristotle’s rationalism imply several epistemological consequences for the field of ethics. This difference may be clarified by examining their positions concerning status and definition of “virtue” and “happiness”، as well as through exploration of the role of practical wisdom in epistemology based on Aristotle’s ethics. Likewise، exploring the role of sensations in order to recognize the moral rules and the slavery of reason to sensations in Hume’s ethics may prove adequately well.
In spite of these differences، this article attempts to justify the idea that Hume belongs to Aristotle’s theory of virtue ethics. We may link Hume’s opinions to Aristotle’s and justify the connection through the close relation between reason and sensation، the dominance of reason over sensation in recognizing the rules، the significance of the role of virtues in this recognition، and، finally، the role of pleasure in the evaluation of moral actions.
خلاصه ماشینی:
"جستجوی شباهتها در نظریه ارسطو، قوانین مدون و معین اخلاقیای وجود ندارد که فاعل بتواند بر اساس آنها عمل کند و فاعل فضیلت مند نیز فردی نیست که مطابق اصول خاصی عمل نماید، بلکه در نظر وی ملکات نفسانی یا فضایل، در حالی که از حد تمایل صرف و انگیزش برای عمل فراتر میروند بر عقل عملی تأثیر گذاشته و هادی تأملات عقلانی فاعلند به گونهای که فاعل، بدون منش اخلاقی نمیتواند تشخیص دهد که چه افعالی خوب یا بد است و چه اعمالی را باید یا نباید انجام داد.
سؤال بعدی این است که آیا هر فردی میتواند این نوع لذت و درد را درک کند؟ درست است که هیوم میگوید ما انسانها طبیعتا به گونهای ساخته شدهایم که در مقابل برخی از امور، احساس لذت و در مقابل برخی دیگر احساس رنج میکنیم، اما آیا نمیتوان گفت افرادی که چنین احساسات صحیحی دارند یعنی اینکه در مقابل عمل خیر احساس لذت میکنند و در مقابل عمل شر احساس درد، انسانهای خاصی هستند که ویژگیهای خاصی دارند؟ و یا لااقل باید به گونهای باشند که احساسات و عواطف ناصحیح، مانعی برای شناخت صحیح آنها نباشد؟ تا بدینجا مشخص شد که هیوم و ارسطو، هر دو میپذیرند که عملکرد تمایلات انسانی، فرد را به تأمل وامیدارد تا بفهمد کدام عمل یا منش، فضیلتمندانه است یا نیست."