چکیده:
ویلیام آلستون اعتقاد دارد: پرسش اصلی بحث «سخن گفتن از خدا» این است که «آیا ما می توانیم از طریق زبان طبیعی به طور حقیقی، معنادار و صادق درباره خداوند و اوصاف و افعال او سخن بگوییم». آن چه سبب دشواری این شیوه خاص سخن گفتن شده است، از یک سو به محدودیت های زبان طبیعی و قالب ها و مدل های آن و از سوی دیگر، به نحوه وجود منحصر به فرد خداوند و تعالی و به کلی دیگر بودن او مربوط می شود. زبان عادی و رایج ما متناسب با همین عالم امکانی و جسمانی و محدود است. مفاهیم رایج در این زبان در خور این عالم و متناسب با آن هستند. چگونه می توان از طریق همین مفاهیم و مدل ها درباره امری متعالی سخن گفت که با این عالم و حوادث رایج در آن هیچ شباهتی ندارد؟ مفاهیم امکانی، جسمانی و محدود چگونه می توانند از موجود و واجب الوجود به بسیط، مجرد، نامتناهی حکایت کنند؟ آلستون در پاسخ به این پرسش معتقد است: ما می توانیم با استفاده از همین زبان عادی و مفاهیم رایج در آن، زبان دیگری بسازیم که هم قابل اطلاق بر خداوند و هم قابل اطلاق بر انسان باشد. او معتقد است که برای رسیدن به این مطلوب باید ویژگی های امکانی، جسمانی و زمانی و مکانی این مفاهیم را کنار نهاده، هسته اصلی معنا را که امری مشترک بین خدا و انسان است، به خدا نسبت دهیم از دیدگاه آلستون، ما ممکن است بتوانیم مفاهیمی از قبیل عشق، علم و قدرت را پالایش کنیم؛ یعنی آن ها را از تمام ویژگی های مخلوقانه ای که متناسب با زمانمندی، جسمانیت و غیره است، بپراییم و هسته ای از معنا را باقی نگه داریم که قابل اطلاق بر خداوند باشد. چنین واژه های پیراسته ای را می توان به نحو حقیقی بر خداوند اطلاق کرد و با استفاده از آن ها می توان گزاره های صادقی درباره خدا سامان داد. آلستون در راه رسیدن به این مطلوب، به نظریه «کارکردگرایی» متوسل می شود. در نظر وی، کلید اصلی داشتن زبان حقیقی مشترک میان خالق و مخلوقات در این نکته نهفته است که ما بتوانیم مفهوم واحد و مشترکی را از اوصاف خدا و انسان به دست آوریم. او مد عی است که به رغم تفاوت آشکاری که میان خدا و انسان وجود دارد می توان به این مفاهیم مشترک دست یافت و خاستگاه انتزاع این مفاهیم مشترک کارکرد و عمل مشترک این اوصاف، در خدا و انسان است. واقعیت علم خدا و علم انسان فی حد ذاته مفهوم مشترکی با هم ندارند و ما می توانیم با توجه به کارکرد مشترک و واحد علم در خدا و انسان، به مفهوم کارکردی واحد و مشترکی دست یابیم که هم قابل اطلاق بر خداوند و هم قابل اطلاق بر انسان باشد
خلاصه ماشینی:
"در پایان بحث، آلستون این نکته را یادآور میشود که او فقط به بررسی بخش خاصی از اوصاف و محمولات درون ذاتی خواهد پرداخت و آن بخش خاص «اوصاف انسانی» یا انسانگرایانه (به تعبیر استراوسون) هستند؛ بنابراین، از میان همه این اوصاف، فقط به بخش خاصی از این اوصاف میپردازد و پرسش محوری بحث این است که آیا اوصاف انسانی به گونهای حقیقی بر خدا صدق میکنند یا نه؟ (14) مقصود از اوصاف انسانی، اوصافی هستند که بر موجود اطلاق میشوند؛ اگر آن موجود، «عامل انسانی یا شخصی» باشد؛ عاملی که حامل مقاصد، خواستها و یا غایات و اهدافی در اعمال و رفتارهایش باشد؛ عاملی که در پرتو معرفت یا باور خاصی عملی میکند؛ موجودی که اعمالش بیانگر رهیافتهای او است و رفتارهای او بهوسیله معیارها و اصولی هدایت میشوند، و موجودی که به تبادل و تعامل با دیگر اشخاص، توانا است؛ (15) بنابراین، در صدق مفهوم انسانی یا شخصی بر عامل، داشتن سلسله حالات انفسی از قبیل داشتن قصد و نیت، معرفت و باور و هدفداری در رفتار و کردار و داشتن سلسله رهیافتهای خاص، شرط لازم و ضرور است.
باید توجه داشت که مقصود آلستون از «تمایل»، در اینجا، شوق و اشتیاق روانی نیست؛ بلکه استعداد تکوینی نفس و شأن و وضعیت انسانی برای صدور افعال از او مورد نظر است؛ بنابراین، بهمنظور ایجاد همسویی در تعریف کارکردی از دو حالت نفسانی «خواست و علم»، واژه «تمایل» را بههمین معنای خاص تکوینی، در تعریف علم و خواست الاهی میگنجانیم؛ یعنی بهجای آنکه بهطور غیرمشروط بگوییم: «خواست خداوند، علم به خیر بودن فعلی است که این علم به انجام فعل منتهی میشود»، میگوییم: «این علم، تمایل به انجام آن کار را ایجاد میکند و اگر موانع و تمایلات معارض وجود نداشته باشد، به انجام آن فعل منتهی میشود»؛ اما باید دانست که این اشتراط صوری است؛ زیرا برای خداوند موانعی وجود ندارد."